-
Samaneh & Amir moez
چهارشنبه 15 مهر 1388 22:49
باید زودتر از اینا می اومدم بنویسم از چمعه شب که روی زمین اتاق فر پهن شده بودیم و فر آینه رو آخر سر گذاشت روی زمین تا راحت تر جفتمون توش جا بشیم. بعد انواع و اقسام رژگونه و ماتیک و سایه و این چرت و پرتا روی زمین ریخته بود و ما هر از گاهی از همدیگه می پرسیدیم یعنی الان سان کجاس؟؟ بعد خیلی شیک با هم عکس گرفتیم و سوار بر...
-
دیگر کسی به او وسایل نقاشی هدیه نداد...
پنجشنبه 9 مهر 1388 22:11
مدتیه که این پست توی گلوم مونده. انگار که زندگی ما رو تقسیم کرده باشن به دو قسمت. دو قسمت تلخ... قبل از انتخابات و بعدش. اما من می خوام از کمی عقب تر شروع کنم. وقتی وارد دانشگاه علامه طباطبایی شدم و خاتمی هنوز رئیس جمهور ما بود. سال اول عالی بود. دائم اردو، مسافرت،شورای صنفی فعال، انجمن اسلامی کله خراب و نترس، اعتراض...
-
تولد!!
چهارشنبه 8 مهر 1388 22:44
اینکه من یه شال آبی خوشرنگ دارم با یه گردنبند تی تی دل ربا که باید برم زودتر پس بگیرم از پرانتز و مه عزییییرم (یه چیزی تو مایه های رایم که باید پس بگیرم!!!!) یا اینکه یه روسری آبی کم رنگ تر از شالم که مرجی جون و داداشه برام خریدن با یه گردنبند دیگه که مینا کاری روی مسه مال کارای این آقاهه س دارم، با یه عطر خوش بو ازون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 مهر 1388 23:02
من یه عکس خیلی زیبا از خودم دارم که پرانتز ازم گرفته بعد منظره ی پشتم انقدر باکلاسه که باید زیرش با فوفوشاپی چیزی بنویسم که اشتباه نکنید اینجا خارج نیست! اینجا پردیس ملت است! بله بله ما رفتیم پردیس ملت و بسیار بسیار جای باکلاس و فرهیخته بازی ای بود. حالا ممکنه پرانتز بیاد بگه خیلی هم خوب نبود ولی من فکرامو کردم دیدم...
-
تولد؟؟؟
چهارشنبه 1 مهر 1388 15:39
فردا تولدمه. وقتی به خودم اومدم و دیدم دارم توی قنادی برای کیکی که برای خودم خریدم شمع انتخاب می کنم، تازه یادم افتاد که خواهری در این نزدیکی ها داشتم که قبلا اون این کارا رو می کرد. بعد خیلییییی به نظرم مسخره اومد که خودم دارم برای خودم این چیزا رو میگیرم. مرجی به طور ناگهانی اومد به مدت یک هفته و امشب تولد بازی...
-
سرزمین من...
سهشنبه 31 شهریور 1388 00:57
هوا حسابی سرد شده. امیدوارم یهو دوباره گرم نشه چون من فردا می خوام لحافمو از بالای کمد دربیارم! تازگیا میزان شکایت های دوستام از اینکه چرا گوشیمو جواب نمی دم بسیار افزایش یافته. واقعا زیادی بهش بی اعتنا شدم. یادم میرتش. چی کار کنم خب.. سعی می کنم میس کالی اگه دیدم فوری زنگ بزنم.. اما خب گاهی آدمو همون ثانیه کار دارن...
-
القدس ُ مال خودتون!!!
شنبه 28 شهریور 1388 00:43
دم در خونه توی ماشین که نشستیم مامان گفت میریم یه دوری می زنیم ببینیم فقط چه خبره. نشون به اون نشون که من هی می گفتم مامان می خوای برگردیم می گفت نه حالا یه کم دیگه وایسا!!!! خلاصه امروز کمی اغتشاش کردیم و بسی خوش گذشت. چون به برکت روز قدس (!!) نه از گاز اشک آور خبری بود و نه از باتوم. فقط نگاه های پر از خشم بود و به...
-
حس خوشایند
پنجشنبه 26 شهریور 1388 00:41
طبق معمول که میشینم پای اینترنت، یک عالمه صفحه جلوم باز می کنم. صفحه باز کردنام که تموم می شه، برمیگردم بخونمشون می بینم یکی یکی نوشته که مشترک گرامی ال بل جیم بل. ناگهان یادم میاد که کجام و کیم و اینجا ایرانه. پوزخندی به ریش همه ی اونایی می زنم که زمان می ذارن، سایت ها رو پیدا می کنن، مطالبشونو می خونن، هزینه می کنن...
-
سلام آقای نامجو...
چهارشنبه 25 شهریور 1388 00:27
سلام آقای محسن نامجو خودتان که خبر ندارید ولی تمام سالهای اولیه ی جوانی من و دوستانم با آهنگهای شما گذشت. اولین بار من بودم و نویسنده. آن موقع ها هنوز خیلی معروف نشده بودید. دموی آهنگ زمستانتان را برایش گذاشتم و گفتم این آدم رو می شناسی؟؟؟ نویسنده پکید و گفت که نه ه ه ه ازت خوشم اومد توام محسن نامجو باز شدی؟؟؟ و آنجا...
-
چرند
سهشنبه 24 شهریور 1388 01:24
چه خبر؟؟؟ هیچ خبر؟؟؟ سانی هی میره جهاز چینون واسه سیسترش و من تن ها می رم کلاس. سحره دختره خوبیه. بیچاره یه بار عقد کرده طلاق گرفته. ولی واقعا بچه ی خوبیه. امیدوارم ارشد قبول شه. دیگه اینکه یه استاد داشتیم خیلی باحال بود بعدا راجبش می نویسم. بعد دیگه اینکه من امروز رفتم موسسه ی ماهان سرو گوشی آب بدم ببینم آزمون...
-
ماشین حساب مهندسی
شنبه 14 شهریور 1388 03:13
گاهی فکر می کنم مگه ما چقدر زنده ایم؟ یعنی جدی می ارزه خیلی کار رو کردن؟؟ الان هم یاد ماشین حساب مهندسی ای هستم که نمی دونم واقعا استفاده ای ازش شد یا نه. سان میگه امشب برات شب سختیه باید تمرین کنی ببینی تسلیم هستی یا نه در برابرش. من اما بهش گفتم که من تسلیمم. اگه نبودم هزار تا کار دیگه کرده بودم. این تقویم رومیزی...
-
چرت
جمعه 13 شهریور 1388 02:48
من امروز یه عینک خریدم. به هر حال واقعه ی مهمی بود! ... اه. اصن اومدم یه چیزی بنویسم پست قبلی بره پایین اما یه عالمه وقته نمی دونم چی بنویسم. ... چی بنویسم؟ ... آهان راستی پیراشکی هم درست کردم خیلی خوشمزه شد. دستمم سوخت با روغن داغ. نوک انگشتم یعنی سوخت. الانم یه کم درد می کنه... ... خب خوشحالم که رو راست بودم و دلیل...
-
چند
چهارشنبه 11 شهریور 1388 01:41
الان یه عالمه وقته دارم با خودم صحبت می کنم که بچه بیا بنویس اینا که تو مغزته و اینقدر پشت گوش ننداز و اینا. اما بازم که این صفحه بازه من نمی تونم اونجور که باید و شاید به قول سانی دل به کار بدم. ... چیزی که باید بگم اینه که من "چند" رو بعد از تقریبا یک سال دیدم و چه دیدنی.... کلی باهاش حرف زدم. یعنی در واقع...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 شهریور 1388 02:14
سلام،بد نیستم. یعنی اگه نمیگفتی ماه رمضانه، یه احوالی نمیپرسیدی؟ لازم نیست بهانه ای که تو ذهنت داری بلند بگی که لازم نیست چیزی بگی،میتونی احوال بپرسی فقط، نترس کسی هم دچار توهم نمیشه تو از من ناراحت شی باید جوابمو بدی،اونقد غریبه نیستیم باهم. خودتم میدونی از کدوم جملت ناراحت شدم و میدونی یه حالت چطوره گفتن،پرسیدن حال...
-
سیاست؟؟؟
چهارشنبه 4 شهریور 1388 00:50
دلم گرفته بد جوری هم گرفته. اونقدر که الان حسابی بغض دارم و نمی دونم چه کار کنم. از صبح تا دم افطار پارسه بودم و وقتی برگشتم و تصویر شهاب الدین طباطبایی توی تلویزیون بود که منو خشکوند سر جام. محمدرضا جلایی پور از اون پشت لبخند از روی لباش ترک نمی شد و دیگه آدرس وبلاگ فاطمه شمس رو نمی دم که برین بخونین و مثل من له شین....
-
او قول داده بود که لیلا نمی رود.....
سهشنبه 3 شهریور 1388 01:54
او قول داده بود که لیلا نمی رود مال من است بی من از اینجا نمی رود او گفته بود آدم و حواش می شویم سوگند خورده بود که فرداش می شویم او قول داده بود که موسی رفیق ماست عیسی شهود پاکی دامان ما دوتاست ایوب را به خا طر ما آفریده است کشتی نوح را طرف ما کشیده است ترسی نداشتیم که از بت پرست ها مردی تبر به دست فرستاد پیش ما او...
-
ماجرای من و سوسکه
سهشنبه 3 شهریور 1388 01:50
نه من فقط می خوام بدونم وقتی ساعت یکه نصفه شبه و داری خوش خوشان می ری توی آشپزخونه انگور بیاری بخوری، یهو یه سوسک گنده می بینی وسط آشپزخونه. چی کار می تونی بکنی؟ من این سری کارها رو انجام دادم: 1- به این فکر کردم که بابا که گفته سم ریخته توی چاه ها و پس این از کجا اومده؟ 2- اگه از توی چاه نیومده پس حتما از راه هواکشه...
-
کمی بعد
یکشنبه 1 شهریور 1388 03:32
الان یه کم گذشته و من سعی کردم خودمو با زیرو رو کردن این نقاشیا آروم کنم. آتشزاد نقاشی که با طرح های محوش معروفه. و من این بار یکی از طرح های اونو واسه کشیدن انتخاب کردم. و خانوم گوهریان هم استقبال کرد. راستی اینو گفتم که چقدر این هفته با خانوم گوهریان خوش گذشت؟ من واقعا شیفته شم. بگذریم. من الان کمی آروم ترم و فکر می...
-
نام این پست، انرژی منفی می باشد.
یکشنبه 1 شهریور 1388 01:36
هربار این صفحه رو باز می کنم دلم می گیره حسااااابی. این دختر رو دورادور می شناسم و رسما دست و پا زدنشو دارم حس می کنم. یک عالمه وقته دارم فکر می کنم که چه کلمه ای برای این جانی ها می شه به کار برد؟ و باز هم چیزی در خور به ذهنم نمی رسه. تو این نوشته ش نوشته که " تمام نگرانیام برای بازگشتن از این است که به اهرم...
-
شب بخیر
سهشنبه 27 مرداد 1388 00:02
آقا این فیلم کنعان شده عین ناموس واسه ما!!! یعنی کافیه یکی بیاد بگه که فیلم بی خودی بود و بی سر و ته بود و اینا. اون وقت ناخواسته همچین میرم بالا منبر و یه ساعت در انتقاد به اینکه مگه همیشه باید توی فیلم همه چیزو صاف بیارن بدن دست آدم و الخ صحبت می کنم. فقط یکی کافیه بیاد بگه فروتن بد بازی کرده تو کنعان. شانس اگه...
-
قسم...
سهشنبه 20 مرداد 1388 21:44
که خون بهای تو خون سیاه جلاد است.... امروز برگشتنه با سانی همه ش اینو گوش دادیم. عاشق وقتایی ام که ساکتیمو فقط داریم آهنگمونو گوش می دیم... سانی می گفت از قسم گفتناش خوشش می اد و من پر از خشم شده بودم و برای اونایی که کشته شدن افسوس می خوردم... چقدر وقتایی که تظاهراته وحشتناکه... همه می دونن که این لاشخورا تیر می زنن....
-
Breaking
دوشنبه 19 مرداد 1388 00:18
من الان یه فیلمی دیدم. اسمش In the land of women بود. و فقط در این حد بگم که اصلا متوجه دو ساعتی که پاش بودم نشدم. یعنی آخرش که تموم شد بهت زده مونده بودم که واقعا دو ساعت شد؟؟؟؟؟ انگار فقط 10 دقیقه طول کشیده بود برام. من ولقعا برادرم رو تحسین می کنم که به نظرش مگ رایان هنرپیشه ی خوبیه. نمی دونم چرا توی فیلمهایی که...
-
یاد اون روزا بخیر..
شنبه 17 مرداد 1388 11:21
دارم آماده می شم برم کلاس. یه دختری به نام سحر باهامون دوست شده و خونه شون خیلی به ما نزدیکه.باید اونم ببریم. سانی گفته ثواب داره! دیشب خیلی دلم گرفته بود. واقعا برام جالبه که اینقدر نگران زندانیام. این حرفا اصن تو استایل من نبود. نگرانی واسه ی زندانیا؟؟؟ نمی دونم ناراحتشونم... ... دلم واسه دماوندی که با رزا اینا...
-
The woman I loved the most
شنبه 17 مرداد 1388 11:08
داستان ازین قراره که عکسای هردوتاشون رو می دیدم تو فلیکر. هر کدوم یه صفحه جدا داشت. بعد این دوتا دوست بودن با هم. عاشق هم بودن. پسره نقاش بود و موضوع همهی نقاشیاش هم دختره بود. عکس می گرفت از دختره در حالت های دیوونه بازی خوبی مثلن دختره سرش رو آورده جلوی ماهی ای که تازه با قلاب گرفته می خواد گاز بزندش٫ یا نشسته لبه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 مرداد 1388 16:23
پنجاه و دو روز است "هر شب" با چشمان خیس خوابت میبرد. در حالیکه عکس پدرت را تماشا میکنی. پنجاه و دو روز است هر روز که از خواب بلند میشوی هاج و واج به اطرافت نگاه میکنی و من متوجه میشوم که باز خواب بابایت را دیده ای و الان دوست نداری بیدار باشی و بدانی که او در انفرادی اوین است. .... اینو شوهر فاطمه براش...
-
طاقت بیار رفیق...
دوشنبه 12 مرداد 1388 11:21
امروز اگه خدا بخواد عازم خیابوناییم تا تشکر ویژه کنیم از ا.ن بابت زندگی ردیفی که داریم. و بابت اعصابای سالمی که داریم و آینده ی روشنی که در انتظارمونه و هزار و یک دلیل دیگه. ... عروس صورتی چرک دیشب اصلا به اندازه ی عروس بنفش پارسال باحال نبود. یعنی شایدم من رو مود باحال برداشت کردن نبودم. به هر جال از گرما مردیم و...
-
smile
چهارشنبه 7 مرداد 1388 22:43
تصمیم گرفتم دیگه صبح ها خبر نخونم... چون بعد از یه ساعت که تمام اینترنتو زیرو رو کرده و میام از پای کامپیوتر کنار اعصابم لهه. و تا شب گند زده می شه به اعصابم... تیتر امروز روزنامه ی اعتماد ملی این بود : مننژیت در بازداشتگاه ها. همین تیتر به همراه توضیحات در باره ی چگونگی ایجاد این بیماری کافی بود تا من تا شب له باشم....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 مرداد 1388 23:29
می گفت و می گفت و من فقط مونده بودم که چقدررررررر سانی رو محرم دونسته که داره این حرفا رو با وجود غرور مسخره ش بهش می زنه. گفت هنوزم که می گردم اشتباهی تو عملکردم پیدا نمی کنم. گفت تمام باورام زیر سئواله. گفت مسخره س که هنوز هر روز صبح که از خواب پا می شم فقط یه اسمه که تو سرم می چرخه. خنده ش گرفت گفت توی دستشویی که...
-
نرگس و امیرحسین
سهشنبه 6 مرداد 1388 22:49
چه کار کنم که هر کاری می کنم اولین تصویری که از نرگس دارم از یادم نمی ره... نمی دونم چند سال پیش بود.. منو سارا روی پل عابر پیاده ی سارا (دقت شود که پل تعلق به سارا اینا دارد) اینا واستاده بودیم که یه دختر سر تا پا روشن (کرم پوشیده بودی؟) از پله های پل می دوید بالا و من دو به شک بودم که اینه نرگس یا نه که سارا که قبلا...
-
Roza & Morteza
سهشنبه 30 تیر 1388 08:26
سال 83 بعد از دفاع لیسانس برادرم وقتی با ما تا 7تیر اومدن و دست در دست هم پیاده شدن، به هیچ وجه حتی فکرشم به ذهنم نمیرسید که همچین شبی تو لباس عروسی و دامادی ببینمشون و وقتی ما با احتیاط وارد مجلس میشیم خودش با ابهت دامادیش پاشه بیاد دم در و بابت اومدنمون از منو مرجی تشکر کنه و مردم هی از هم بپرسن اینا کین که داماد...