میدونی؟ خواهر و برادر چین که اینقدر آدم دوسشون داره؟ خدایا میگم تو که داشتی آدما رو می آفریدی و می دونستی آدما اینقدر ایموشنال هستن چرا فکری به حال امثال من نکردی؟ گاهی از ته دل احساس سوزش می کنم. دلم یه حس عجیبی رو تجربه می کنه برای خواهر و برادرم که هیچ وقت دیگه تجربه نکرده. خدایا! چی بگم بهت؟؟ اسشون میاد مغزم سفت می شه! اسمی شبیه اسمشون میاد قلبم یه لحظه مکس می کنه!! دلم؟؟ اونو دیگه ولش کن.

دیگه اون آدم سابق نیستم

اینجا چیزی که زیاده منظره قشنگه. اگر قدر بدونیم طبعا. من قدر نمیدونم به شخصه. نمیرم بشینم توی دک می گم حشره داره. اما درونم چپ چپ نگاه می کنه و چیزی نمیگه. الان لیوان کافیمو گذاشتم بقل دستم و داشتم اینترت گردی می کردم. یکهو یاد وبلاگم افتادم. احساس می کنم اون قسمت از زندگیم که بی وبلاگم زندگیم مختل بود خیلی وقته گذشته. من خیلی عوض شدم. همه چیم تغییر کرده. چیزی که خیلی کم دارم این روزا شعره. بی شعری عین تشنگی می مونه. تشنگی با آب زلال فقط رفع می شه. منم فقط شعر خوب میتونه حالمو خوب کنه. شعر رو گوگل می کنی اونقدر چرند میاره که منصرف می شی! اون موقع مثل معتاد هایی که مواد بهشون نرسیده خدا خدا می کنم که یه چیزی پیدا شه.... نمی دونم... امروز عیده و من دلم تنگ فک و فامیلمه و دوستام. اینم سرجهازی حرفامه. هر بار باید یه گریزی هم به این بزنیم. الان خوندم ببینم چی نوشته م. حتی نوشتنمم خیلی فرق کرده. میگم تغییر کردم الکی که نیست. به قول کیوسک من دیگه اون آدم سابق نیستم!!