سیاست؟؟؟

دلم گرفته بد جوری هم گرفته. اونقدر که الان حسابی بغض دارم و نمی دونم چه کار کنم. از صبح تا دم افطار پارسه بودم و وقتی برگشتم و تصویر شهاب الدین طباطبایی توی تلویزیون بود که منو خشکوند سر جام. محمدرضا جلایی پور از اون پشت لبخند از روی لباش ترک نمی شد و دیگه آدرس وبلاگ فاطمه شمس رو نمی دم که برین بخونین و مثل من له شین. من یاد بچه ی این شهاب می افتم که لاهه دائما از شیرین زبونیاش و حرفای عجیبی که می زنه تعریف میکرد.  

یکی نیست بگه تو اصن چی کاره ای؟ من چی کاره م؟ من یه آدمم که با دیدن این صحنه ها قلبم از قلب یه آدمی که 70 سال سیگاری بودی مچاله تر می شه. من یه آدمم که متاسفانه تا حالا به ذهنمم نمی رسید که اینقدر راحت و مثل آب خوردن بشه تکلیف مردم رو با دین و ایمون یه سره کرد. و خاک بر سر اینایی که می خواستن تموم این سالها نماینده ی دین باشن واسه مردم. اه بازم که رسیدم به نفرین و لعنت... هی با خودم قرار می ذارم این حرفا جزو ادبیاتم نیان اما بازم نمی شه... 

اه اصن اینجا چقد سیاسی شده... 

حالا من هی بشینم تست بزنم و ریاضی بخونم و آمار و زبان و صد تا درس دیگه بکنم توی مغزم که چی بشه؟؟؟؟ که کسی بشم برای خودم؟ اینجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اینجا اونایی که برای خودشون کسی هستن الان زندانن یا گوشه ی عزلت. محمدرضا جلایی پور مگه رتبه ی اول کنکور نیس؟ ماکسیمم می خوام اون بشم دیگه؟؟؟؟ 

کاری کردن از زندگی سیریم آقا...........

نظرات 2 + ارسال نظر
ارزو چهارشنبه 4 شهریور 1388 ساعت 02:13 ب.ظ http://journalisty

کاری کردن که برای زنده موندن فقط به فراموشی متوسل بشیم...

آرزو پنج‌شنبه 5 شهریور 1388 ساعت 09:38 ق.ظ

راستی برای پست پایین هم یه چی هایی نوشتم... :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد