ماجرای من و سوسکه

نه من فقط می خوام بدونم وقتی ساعت یکه نصفه شبه و داری خوش خوشان می ری توی آشپزخونه انگور بیاری بخوری، یهو یه سوسک گنده می بینی وسط آشپزخونه. چی کار می تونی بکنی؟ من این سری کارها رو انجام دادم: 

1- به این فکر کردم که بابا که گفته سم ریخته توی چاه ها و پس این از کجا اومده؟ 

2- اگه از توی چاه نیومده پس حتما از راه هواکشه آشپزخونه اومده. 

3- حالا چی کار کنم؟ یکیو صدا کنم بیاد هندلش کنه. 

4- الان که همه خوابن که... 

5- خودم؟؟؟؟؟؟ هرگز! 

6- در آشپزخونه رو ببندم یه وقت نیاد تو زندگیمون حالا. 

7- جلوی در یه مانع فیزیکی قرار داره و سوسک عزیر هم با در فاصله ی چندانی نداره... 

8- مریم مانع فیزیکی رو سریع بردار و درو ببند. تو می تونی... 

9- مریم تو می تونی اینقدر دست دست نکن الان راه می افته ها.... 

10- مانع فیزیکی رو با مصیبت برداشتم. هیپ هیپ هورا. 

11- درو بستم. 

12- یادم افتاد اون یکی در اشپزخونه که به سمت اتاقی که خواهرم توش خوابه راه داره باز مونده. 

13- وجدان درد گرفتم که نکنه سوسکه بره تو اتاق خواهرم. 

14- دوباره درو باز کنم برم اون یکی درو ببندم؟؟؟؟؟؟؟ عمرا. 

15- از خدای مهربون خواستم که با قدرت بی انتهای خودش کاری کنه که سوسکه نره توی اتاق خواهرم و بی خیال انگور شده به سمت اتاقم برگشتم.

16- پایان ماجرا. 

.... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد