پنجاه و دو روز است "هر شب" با چشمان خیس خوابت میبرد. در حالیکه عکس پدرت را تماشا میکنی. پنجاه و دو روز است هر روز که از خواب بلند میشوی هاج و واج به اطرافت نگاه میکنی و من متوجه میشوم که باز خواب بابایت را دیده ای و الان دوست نداری بیدار باشی و بدانی که او در انفرادی اوین است. 

.... 

اینو شوهر فاطمه براش نوشته... یعنی واقعا الان چی داره به روز آقای ابطحی و بقیه می گذره؟؟ کاش جوری می شد دلداری داد...

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم جمعه 16 مرداد 1388 ساعت 06:23 ب.ظ

مریم جان بعضی وقتا فکر می کنم ما که این طور بلاهایی سرمان نیامد هر شب گریه کردیم و آه کشیدیم و با سکوت فریاد زدیم و همیشه فکر کردم که این افراد و خانواده هایشان چه می گشند... کاش می شد دلداری داد....
می دونی مریم این چند وقت برای اولین بار معنی اللهم عجل لولیک الفرج رو فهمیدم... و فهمیدم که اینها نه تنها از اسلام هیچ نمی دانند از انسانیت هم بویی نبردند.
عیدت مبارک مریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد