سرزمین من...

هوا حسابی سرد شده. امیدوارم یهو دوباره گرم نشه چون من فردا می خوام لحافمو از بالای کمد دربیارم!  

تازگیا میزان شکایت های دوستام از اینکه چرا گوشیمو جواب نمی دم بسیار افزایش یافته. واقعا زیادی بهش بی اعتنا شدم. یادم میرتش. چی کار کنم خب.. سعی می کنم میس کالی اگه دیدم فوری زنگ بزنم.. اما خب گاهی آدمو همون ثانیه کار دارن نه یک ثانیه قبل و نه یک ثانیه بعد. 

...

دیشب توی پیاده روی خیابون ولیعصر راه می رفتم و نم بارونی می اومد و زیر لب به من بگو بی وفا حالا یار که هستی رو زمزمه می کردم و مامان هر 5 ثانیه یک بار می گفت که از زیر طاقی برو خیس نشی (دقیقا تایم گرفتم!!). شام پارادیزو خورده بودیم و بابا جو داده بود که خیلی بالا پارک کردیم اما اصنم بالا نبود.. چون سرمو که بلند کردم، بانک صنعت و معدن رو دیدم و اوووووووه مغزم رفت روزای قدیم و خاطرات و از این جور جاها که بی خیال.. امروز هم چایی دااااااغ می خوردم زیر پتو و دِ ودینگ دِیت رو می دیدم و کلی هم تست زدم امروز (حدود 80 تا). 

الان بازم حسابی سردمه. دارم با این آهنگ دریا داد ور خوشی م کنم از بس قشنگه. و منو یاد یکی از سحر های ماه رمضون می اندازه که 2 دقیقه مونده بود به اذان و ما پا شده بودیم و پنجره باز بود و باد خنکی می اومد و بوی بارون چند ساعت قبل و صدای دریا پیچیده بود توی خونه که سرزمینه من ن ن ن ن  ن ... خسته خسته از جفایی... سرزمین من ن ن ن ن ن ... بی سرود و بی صدایی.... و من دلم برای سرزمینم گرفته بود . . . 

همین.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد