-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 تیر 1388 23:14
آیا کسی هست که این نوشته رو بخونه و اون عکسو ببینه و بتونه جلوی اشکهاشو بگیره؟ گرچه اشک ریختن این روزها به قول دوست قدیممون کار هجوی شده بس که زیاد و مزخرف و همه گیر و بی نتیجه شده شاهدش هم این که همین من، این روزا تو راه رفت و برگشت پارسه آنچنان با مهارت اشک می ریزم که هیچ احدالناسی به هیچ وجه متوجه نمی شه که نمی شه....
-
بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب
دوشنبه 15 تیر 1388 22:39
می دانی آقای رئیس جمهور، میرحسین، برادر! تاریخ ما می گوید ما اگر زورمان به سلطان «محمود» ها نرسد می رویم شاهنامه می نویسیم. این را از فردوسی بپرس و شاهنامه را بخوان، «بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب»
-
تو این سه سال سر سفره ی ما جای نفت، چیز رفت
یکشنبه 14 تیر 1388 23:59
1. شاعر می فرمان: ( + ) تو که مدرک دکتراتم چیزیه، اگه تو اینجور چیزی پس دیگه چیز چیه؟؟؟ 2. قبل از انتخابات یه جا رو دیوار نوشته بودن: "رای به چیز به جای بی همه چیز ." 3. یه عالمه حرف داشتم. ولی الان سکوتم میاد....
-
500 miles
جمعه 12 تیر 1388 22:59
If you miss the train Im on, you will know that I am gone You can hear the whistle blow a hundred miles, A hundred miles, a hundred miles, a hundred miles, a hundred miles, You can hear the whistle blow a hundred miles. Lord Im one, lord Im two, lord Im three, lord Im four, Lord Im 500 miles from my home. 500 miles,...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 تیر 1388 22:53
هر سایتی رو باز می کنم فیل تره. وی پی انی که همیشه داشتم بعد از انتخابات از کار افتاده. روی آوردیم به فری گ یت ولی اونم از کار افتاده. هیچ سایتی که یه ذره خبر بهمون برسونه نمی تونم باز کنم. حالم از بی بی سی و وی او ای به هم می خوره. بعضی زخما هستن که رو قلبمون کنده کاری شده توی این چند روز. هر چقدر خوشحال باشی فقط...
-
Statement by a group of Iranian bloggers
جمعه 5 تیر 1388 22:29
بیانیهی جمعی از وبلاگنویسان در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری و وقایع پس از آن ۱) ما، گروهی از وبلاگنویسان ایرانی، برخوردهای خشونتآمیز و سرکوبگرانهی حکومت ایران در مواجهه با راهپیماییها و گردهمآییهای مسالمتآمیز و بهحق مردم ایران را به شدت محکوم میکنیم و از مقامات و مسوولان حکومتی میخواهیم تا اصل ۲۷ قانون...
-
lost inside your love
چهارشنبه 3 تیر 1388 23:10
یعنی کجایی؟ با مسافرت رفتن سانی دیگه هیچ خبری ازت ندارم. می دونی هیچ وقت از سانی راجع بهت نمی پرسم؟ گاهی خودش یه چیزی از دهنش در میاد و منم رو هوا می زنم.... مثل اون روز که می گفت پوسترهای موسوی رو می بردی ترمینال می فرستادی شهرستانا. بعدن به زبون بی زبونی به سانی گفتم ورداره بهت زنگ بزنه بگه پا نشی بری بین این...
-
نفرت
چهارشنبه 3 تیر 1388 22:49
این زبون لاله ما کی میخواست باز بشه دیگه؟ داره آرامش نسبی همه جا حاکم میشه. چه بخوایم چه نخوایم. فقط نفرتی مونده رو دلای ما که نمی دونم اونجا که سرباز کنه چه جوری منفجر می شه. نفرتی که ما تو این گوشه ی جهان داریم تجربه می کنیم رو هیچ کس نمی تونه درک کنه. روزی هزار بار لعنت فرستادن به جد و آباد این خاک بر سرا..... دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 خرداد 1388 12:11
دلهره دارم. صبح با این کابوس از خواب بیدار شدم که احمدی نژاد دوباره رییس جمهور شده. و اگه این اتفاق بیفته....... برای اینکه خیلی فکر نکنم نشسته م دارم زبان می خونم اما اونم یه داستان خیلی غم انگیزه. من باید با یکی مشورت کنم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 خرداد 1388 14:01
یعنی ممکنه شنبه همه خوشحال باشیم؟ ....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 خرداد 1388 14:00
اینو دیشب نه پریشب ساعت ۳ صبح توی موبایلم نوشتم کاش خوابم میبرد. داره بارون میاد. امروز رفتم دنبال ارشد. راجع به ربان و نقاشی و مدیریت مشاوره گرفتم و همه ترغیبم کردن به سمت مدیریت. برگشتنه مص پای موبایل داااااد میزد که نیما زود بیا خونه کلی بحث انتخاباتی و ارشدی باهات دارم. و من تو ترافیک آشنای چمران و همت, یاد روزای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 خرداد 1388 00:20
دچار حسی ام که نمی تونم دقیقا بگم چه حسیه. گاهی آدم هوس می کنه کله خر باشه. اما امروز فهمیدم که این چیزا توی استایل من نیس. و گاهی هم که هست، فقط وانمود کردنه. واضح بگم. من از اینکه اوضاع تحت کنترل نباشه و نشه پیش بینی کرد اتفاق بعدی چیه منزجرم.... مثال پیش افتاده ش میشه کنکور ارشد. که از درس خوندن متنفرم براش چون نمی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 خرداد 1388 00:48
آخ آخ اینم بگم که دیگه برم بخوابم که فردا سر نقاشی خواب نباشم. آره جانم هر چی میگذره بیشتر از ازدواج وحشتم می گیره. و اینکه اگه دست بالا ده سال اول رو خودمونو بکشونیم بالا، خداییش ده سال دوم به کجای این شب تیره بیاویزیم قبای ژنده ی خویش راه. من می ترسم از تحمل کمم و عادی شدنهای زود هنگام و غافل گیر کننده و هیچ جوری...
-
.....should have never told you
دوشنبه 11 خرداد 1388 00:20
این موضوع مغزمو مشغول کرده و نمیدونم چرا زبونم باز نمیشه که با کسی درباره ش حرف بزنم. امروز با سانی و مهد حرف زدم اما به هیچ کدوم نتونستم بگم. مستر گل برام اس ام اس زد که تا حالا با اینکه توی جریان همه چیز بوده اتما هیچی نگفته اما واسه ی لاهه هنوز ماجرا تموم نشده و وضعیتش خوب نیست. ازم خوسته که بشینم باهاش منطقی حرف...
-
سفر به عربستان
دوشنبه 11 خرداد 1388 00:12
عربستان سرزمین مزخرفیه. مردم آشغال. زبون نفهم و بد جنس. انگاری که کعبه و مسجد النبی گیر افتادن بین یه سری آدم بی وجدان و نفهم. یکی از دستاوردهای این سفر اینه که می فهمی پیغمبر چی کشیده وقتی مبعوث شده تا به این دیوونه ها یاد بده ادرار شتر نخورین، دختراتونو نکشین، همه ی کاراتون با آدم کشی و جنگ نباشه، سفید و سیاه براتون...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 اردیبهشت 1388 16:06
رسم بر اینه که کسی که می خواد بره مکه از همه خدافظی کنه و ازشون بخواد خوبی بدی هاشو ببخشن. منم به همین رسم، از همین تعداد اندک دوست وبلاگیم خدافظی می کنم و لطفا بدیهامو به بزرگواری خودتون ببخشین. اینجانب امشب ساعت 2 نصه شب می رم مکه.
-
چه جوری؟
جمعه 18 اردیبهشت 1388 20:01
اندی داره می خونه بعد از تو می دونم هیچ عشقی نمیاد و من فکر می کنم که چرا نمیاد؟ خوبم میاد. ماشالا آدم جماعت (مرد و زن هم نداره) با دیدن یه دونه جدید همه ی سوگواری هاشون برای قبلی یادشون می ره. در حقیقت آب شاید دیر ببینن اما این دلیل نمیشه که شناگر ماهری نباشن. دیگه اینکه چند وقته گیر دادم به اندی. فکر می کنم خیلی حس...
-
heroes
دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 22:29
آخرین دیالوگهای فصل اول هیروز: We dream of hope, we dream of change, of fire of love of death, and then it happens, the dream becomes real, the answer to this quest, this need to solve life's mysteries finally shows itself. And the glowing light of a new dawn. So much struggle for meaning, for purpose. And in the end,...
-
دنیای وارونه اینو خوب می دونه.....
شنبه 5 اردیبهشت 1388 22:15
امروز سر کلاس زبان واقعا خوش گذشت. معلم این ترمو واقعا دوس دارم. یه جور حس تحسین. اما هر چقدر اونجا خوش گذشت برگشتنه با یک نه به هم یخت. و من باز هم سعی کردم فراموش کنم خیلی چیزا رو و حرف بابا یادم بیاد که مهم اینه که به حرف کسی که دوستش دارم گوش می دم. دلم گرفت یه کمی هم اشک ریختم اما بعد یاد گله ای که چند وقت پیش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 فروردین 1388 21:43
سانی گفت میاد میبرتم سینما. یه 6 ماهی هست فکر کنم نرفتم. دوس دارم سوپر استارو ببینم. آقا اصن الان که فکر می کنم می بینم من از این شهاب حسینی خاطرات خوب دارم. امروز دوره بود و من باز رفتم. ولی از احضار روح خبری نبود. یکیشون دختر تازه طلاق گرفته شو آورده بود و بقیه به طرز تشویق بر انگیزی با شخصیت با این مسئله برخورد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 فروردین 1388 21:34
یعنی اگه یه بار دیگه این بیخوابیه منصور ریپیت شه ممکنه من بمیرم. خودآزاریه دیگه. تو نیستی و شب اومده بدون تو حالم بده دوباره به سرم زده بی خوابی بیا ببین شکستمو کاشکی بگیری دستمو گرفته جون خستمو بی تابی نموندنت مصیبته یه ترس بی نهایته منو گرفته وحشته تنهایی آشفتگیه تو صدام کاش خودتو بذاری جام فقط همین مونده برام رسوایی
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 فروردین 1388 21:29
خیلی عصبانیم. من هیچ وقت راجع به این چیزا چیزی ننوشته م اما این بار واقعا تحقیر شدنو با تمام سلول های بدنم حس کردم. آقای دکتر سخنرانی می کنه و همه پا میشن میرن. خیلی خیلی عصبی شدم با دیدن این صحنه. نمی بخشمش بابت این احساس تحقیر خانمان سوزی که الان دارم اه
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 فروردین 1388 15:00
اینو می خواستم دیروز بنویسم اما نشد پس الان مجبورم به جای اینکه بگم دیروز خیلی روز خوبی بود، بگم پریروز خیلی روز خوبی بود! صب قرار بود به قول سانی بریم وکس. اما نرفتیم و من از اعماق قلبم شاد شدم!!! بعد سانی اومد دنبال منو فر رفتیم دانشگاه دنبال کارای فارغ التحصیلی. البته خودش عین یه راننده سرویس به دلیل نبود جا پارک...
-
وای باران باران
دوشنبه 17 فروردین 1388 23:33
امروز عصر که مامانو گول زدم و موبایلشو گرفتم و به موبایل سیسترم زنگ زدم. بعد یهو برادرم برداشت. ده دقیقه باهاشون حف زدم و احساس می کردم از دلتنگی هر آن ممکنه روحم از تنم جدا شه. می گفتم چرا تو برداشتی می گفت آخه اون رفته تو آشپزخونه هیچی هم نمیاره بخوریم. بعد سیستر از اون ور داد می زد ناتلا و چایی و ال و بل آوردم...
-
با خودش حرف می زند
چهارشنبه 12 فروردین 1388 18:56
هی گفتم بذار دله باز شه بعد بیام بنویسم اما نشد که نشد. حوصله م سر رفته چقدر فیلم ببینم و جلو تلویزیون ولو باشم؟ طبق معمول عید تنهام. البته خواهرم چند روزی اینجا بود و طبعا روزایی که اون بود روزای بهتری نسبت به الان بود. و حالا رفته و برادرم هم که زودتر رفت.. من اینو می دونم که وقتی آدم ازدواج می کنه نامبر وانه زندگیش...
-
واتز آپ
شنبه 24 اسفند 1387 21:26
امشب اولین دندون عقلم رو کشیدم. اسم دستیار دکتر فرناز بود و من یعضی جاهاش یاد فر بودم. ما نمیدونیم برای مرجی عیدی چی بخریم و همچنین برای سیستر. ۴شنبه یه روز نحس بود و من کلی تو ماشین گریه کردم. چرا مردم کسی رو که داره گریه می کنه یه جوری نگاه می کنن؟ منم مجبور بودم عینک آفتابیمو بزنم و با روسریم دهنمو بپوشونم که کسی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 اسفند 1387 00:01
من نمیدونم چی به سر وبلاگ شادی اومده (چی شده واقعا؟؟) ولی من به توصیه ی شادی میلیونر زاغه نشین رو دیدم و اجازه دادم تا احساسم هوایی بخوره ... البته این هوا خوردن احساس این روزا اصلا اتفاق خوبی برای من نیست. مستر گل توی پروفایلش استاتوس زده بود که: دریای خزر گردم... انگار بین این همه آدم فقط من فهمیدم این تکه ی شعر...
-
تخلیه
سهشنبه 13 اسفند 1387 22:31
بی بی سی فارسی. فیلم آرامش با دیازپام ده رو نشون داد. من رو برد به تمام روزهایی که می شه اسمشونو گذاشت زندگیه با لاهه. من از برادرم ممنونم. اون ذهن منو طبقه بندی کرد. شاید فکر کرد که من بهش دروغ می گم. اما من هرکاری کردم نتونستم همه چیزو بگم. و فقط امیدوار بودم که اون می فهمه که من نمی تونم بگم و امیدوار بودم که اصن...
-
تمام باغ...
سهشنبه 10 دی 1387 22:14
امروز خودمو دعوا کردم. گفتم آدم قول میده سر حرفش وای میسته (وامیسته؟ وای می ایسته؟). در نتیجه اومدم بنویسم.. از اینکه سیسترم فردا میاد و برای دیدن اون ثانیه ها رو می شمرم. و اینکه یه هفته دیگه هم مرجی میاد و اصن وقتی برای درس خوندن واسه آخرین امتحانای مقطع کارشناسی (!!) باقی نمی مونه. امروز وقتی دیدم این خانم نایت...
-
امروز....
چهارشنبه 27 آذر 1387 15:26
امروز عید غدیره. طبق معمول هر سال، صبحانه یه جا جمع بودیم. عصر هم قراره خونه ی کسی جمع شیم که هر سال غدیر بود اما امسال نیست. امسال دو نفر توی جمعمون کم بودن. می ترسم از اینکه به سنی رسیدم که اونایی که خیلی دوستشون دارم شدن آفتاب لب بوم. کاش من بزرگ نمی شدم. کاش اونا پیر نمی شدن. کاش همیشه آدمای خوب زنده می موندن. ولی...