دچار حسی ام که نمی تونم دقیقا بگم چه حسیه. گاهی آدم هوس می کنه کله خر باشه. اما امروز فهمیدم که این چیزا توی استایل من نیس. و گاهی هم که هست، فقط وانمود کردنه. واضح بگم. من از اینکه اوضاع تحت کنترل نباشه و نشه پیش بینی کرد اتفاق بعدی چیه منزجرم.... مثال پیش افتاده ش میشه کنکور ارشد. که از درس خوندن متنفرم براش چون نمی دونم قبول می شم یا نه تو اون دانشگاهی که می خوام و رشته ای که می خوام.

گاهی فکر می کنم که کاش می شد با یکی از افراد خانواده م خیلی راحت و باز دردودل می کردم. یعنی حداقل یکی توی خونه بود که می دونست توی دل من چی می گذره. جریان لاهه برای اونا مثل یه معما س هنوز. نفهمیدن چی شد کجا رفت چرا دیگه پیگیر نشد؟ البته خر که نیستن. مطمئنم حدسهای تقریبا درستی زدن. اما فقط کاش می دونستن که من به خاطر خانواده و محیطی که توش بزرگ شده بودم کاری کردم که گاهی (فقط گاهی) شک می کنم که آیا ارزششو داشت؟.... 

وقت برگشتن از مکه فکر می کردم چقدررررررر حرف دارم. منتظر بودم سانازی کسی بیاد و من بشینم تلافی تمام این چند ماه لالمونی رو دربیارم. اما شانس من این بود که سانی دقیقا همین الان احتیاج به تنها بودن توی غارش داره و دائم عذرخواهی می کنه که ببخش فعلا نمی تونم بیام دیدنت... شاید صلاح نیست من حذفی بزنم. چند زنگ ز. برنداشتم. اس ام اس داد که قدیما رسم بود می رفتن مکه حلالیلت می گرفتن نه اینکه جواب زنگ هم ندن. بهش زنگ زدم. چرت و پرت. اومدم وسطاش بگم کی می دونه چی به من گذشته. گفتم برو بابا یکی این حرفو به خودت بزنه می گی چقدر ننر و غر غروئه. 

کاش می شد برای مدتی اندک ننر و غرغرو بود. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد