-
ا م ی ر ا ر ج م ن د
دوشنبه 25 آذر 1387 09:03
پمیگفت من این دخترو دوس دارم همیشه می خنده.نمی دونست من به اون که می رسم می خندم نه همیشه .... مگه می شد کسی دو دقیقه پیشش بشینه و نخنده؟ یاد بچگی بخیر. تو اون باغ بزرگ تو اقدسیه من و عاطفه از سر میز شام توی حیاط فقط می خواستیم بپیچونیم بریم ببینیم استخرشون چقدر گوده ... بابا اینا می گفتن قدیما قبل از انقلاب آبش می...
-
Again somebody's me...
پنجشنبه 7 آذر 1387 18:05
صبح در تندیس گذشت و روسری برای عروس (عاط) خریدن. بعد فیلمای عروسی پریشبی رو دیدم و دپرس برگشتم خونه و غر به مامان که چرا یه آدم نرمال این روزا پیدا نمی شه. کاش حال داشتم بیشتر توضیح می دادم. بگذریم. شاید الان یه کم دیر و بی مزه باشه برا گفتن این حرفا ولی من واقعا از کتاب بی وتن بدم اومد. هی سعی کردم یادم نیارم که همین...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 آذر 1387 20:41
چی بگم از کجا بگم اونقد ننوشتم هیچی نمی دونم چی بنویسم. در همین لحظه قول می دم که حداقل هفته ای دو بار بنویسم. این روزا بیزی ترین روزای زندگی در طول ۴ سال گذشته رو می گذرونم. به امید ۲ بهمن که آخرین امتحان مقطع کارشناسی رو بدم و خلاص... ارشد هم برای زبان ثبت نام کردم!!!! یعنی با تمام وجود نو استاتیستیکس! من اینجا رو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 آبان 1387 21:16
هنوز که هنوزه تو حرفاش غرور موج می زنه و تحقیر و اینکه واقعا نمی دونی من خیلی خدام؟؟؟ من الان کارم گیرشه. باید همکاری کنه. باید. با خودم میگم یه روزی همه ی این نگرانیا، همه ی این نمی دونم ها و همه ی این ای کاش می دونستم کار درست چی بود ها تموم می شن. اون وقت اون روزه که من برم و دیگه پیدام نشه. اون وقت اونه که برای...
-
گریه می کنم پس هستم!
دوشنبه 29 مهر 1387 19:43
تو این شهر اگه زندگی کنی ، یه روزایی مثه امروز زیاد می بینی. یه روزایی که از صب هزار تا موضوع برای اعصاب خوردیت به وجود میان و شب ....... وقتی با آخریش دیل می کنی، یه سری اشکای کاملا محق، از چشمات باریده می شن و وقتی یه دل سیر گریه هاتو کردی، یه نفس عمیق می کشی، و احساس می کنی حالت بهتره و در این لحظه است که می تونی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 مهر 1387 17:26
هیچ چیز سر جاش نیست. لاهه دیگه واقعا با ساناز راحت تر حرفاشو می زنه. من اصن زبون نفهم شدم واقعا. هیچ چیز سر جاش نیست. برگشتنه یه روز از ونک اومدم از شیرینی گاندی شیرینی خریدم اما اونم مزه ی همیشه ش رو نداشت. هیچ چیز سر جاش نیست. ساناز منو مدیون خودش می کنه اما من بزم. من حرف نفهم شدم. چرا واقعا؟ دوشنبه باید تمرین های...
-
... I walked the streets Alone
شنبه 20 مهر 1387 19:30
من میخواستم غلط های تایپی پایان نامه م رو بگیرم که اومدم اینجا ... اما چی کشوندم پای وبلاگ نمی دونم ... هر چیزی ممکنه. شاید هوای ابری امروز. شاید خستگی صف پمپ بنزین. شاید گپ زدنم با مشدعلی، شاید وقت تعیین سطحی که گرفتم، شاید مینای کنعان، شایدم این دل نیمه گرفته ی صاحب زنده ی هوس شعر و عاشقی کرده .... کنعان رو واقعا...
-
برقص تا برقصیم
پنجشنبه 28 شهریور 1387 00:40
1. به قول شاعر بای لا موووووووووو س، لت د ِ ریتم تیک یو اوو ِر بای لا مووووووس! خلاصه که من نمی دونم بایلاموس یعنی چی احتمالا خودشم نمی دونه ولی بابیلون کلی راجع بهش توضیح داده می تونید مطالعه کنید! بعدشم که این معلم رقص ما خودشم نفهمید آخر سر چی داره به ما یاد می ده؟ آهنگایی که می ذاره همه جوره توشون هست. از ایرانی...
-
نکنید آقا جان، نکنید!!!!
جمعه 22 شهریور 1387 23:51
کف کردم خدایی! این اولین باری نیس که دارم یه وبلاگ غریبه رو می خونم بعد از بین نوشته ها می بینم که اااااااااااااااااااااا (به فتح الفها!) این مثلا از فلانی و فلانی نوشته میشناسمش خداااااااااا!!!!! مثلا یه بار پارسال یه وبلاگی می خوندم بعد یهو دیدم یه جریانی که برای لاهه و چند پیش اومده بود رو نوشته و اسماشونو اینا!!!!...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 شهریور 1387 23:34
و خداوند خواهر بودن را با رفتن و نماندن در آمیخت .... و من سیزده روزه که خوهرم رو ندیدم. چون رفت. و من، می دونی کی رفتنش رو با تمام وجود در ک کردم؟؟ روزی که اوایل شهریور رگبار گرفت. و من دویدم توی اتاقش تا نشونش بدم اولین رگبار پاییزی رو. و اتاق خالی بود. و من توی چارچوب در خشکم زد. و تا مغز استخونم رفتنش رو فهمید....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 شهریور 1387 23:10
خونه لبریز سکوته، خونه از خاطره خالی. من پر از میل زوالم. عشق من تو در چه حالی...؟ پ.ن.1: این بی ربط ترین چیزی بود که بعد از این همه وقت می شد نوشت. پ.ن.2: فکر می کنی امروز که اتفاقی اینو گوش می دادم، یاد کی افتادم؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 مرداد 1387 22:21
سان می خندید و عطر دیویدف می خرید و کراوات برای عشقش. و من عصر زنگ زدم به عشقش برای احوالپرسی و بعدن فهمیدم که کار خیلی خوبی کردم. خانه داری سخت ترین شغل دنیاس. فکر کنم اگر روزی ازدواج کنم سر غذا پختن دعوا داشته باشم. به قول فر، غذا پختن می تونه یه تفریح جالب دو نفره باشه. اما نمی تونه وظیفه ی یکی باشه. اونم منو در...
-
یادت بمونه ...
شنبه 12 مرداد 1387 23:46
دیگه چیزی نمی خوام ازت، دیگه حرفی ندارم فقط، یادت بمونه، تو رو داشتم فقط، یادت بمونه، دوستت دارم تا ابد .... این آهنگ جدیدیه که عاطفه بهم داده و سوزنمون گیر کرده روش و از اول صبح تا آخر شب می خونه و میخونه و خسته نمی شه. دلم برای مامانم تنگ شده. فکر نمی کردم اینجوری بشه. آدم بعضی اوقات چیزایی داره که تا نباشن قدرشونو...
-
بین ما نگووووو فاصله س خیلی جاری می شه رو صورتم سیلی ...
یکشنبه 6 مرداد 1387 15:58
نمی دونم چرا دپرسم. شاید چون نور دپرسه. امروز رفتیم کلاس رقص. اما رامون ندادن. باید شنبه بریم. با مص بودم. همه ی زندگیش شده نیما و من اعصاب این حرفا رو ندارم که! ۵شنبه ی پیش عقد کردن. مثلا الان باهاش تلفنی حرف زدن، بعد یه ربع بعد می گه واااای دلم برا نیما تنگ شد. خدااااااا. رفتیم خونه ش رو دیدیم. یه کوچه پایین تر از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 مرداد 1387 23:52
سلام. احوال ما را بخواهید باید بگویم که حالم خوب است. نشسته ام اینجا و باد سرد می خورد به پشتم و می رود روی اعصابم. قسمت ۱۱۵ هُم سریال نور در حال دنلود شدن است و کتاب بی وتن، نوشته ی جدید امیرخانی که از اردیبهشت تا به حالا که مرداد است سه بار تجدید چاپ شده هم اینجاست. امروز رفیق شفیق فرهیخته بازی هایم، برایم خرید. آن...
-
دیدی ریدی دنیا؟
پنجشنبه 3 مرداد 1387 11:20
چند تا نکته بگم و برم! ۱- هیچ وقت اجازه ندید که خواهر و برادرتون پشت هم ازدواج کنن و اگه خر شدید و این اجازه رو دادی، نگذارید که هم شوهر اون، هم زن اون ایران نباشن. اون وقت اینترنت ۲۴ ساعته صرف چت می شه و اگه یه دونه اپیزود نور بخوای دنلود کنی از اتاق بغلی یکی فریاد می زنه که باز داری دنلود می کنی مسنجرم پکید، یا از...
-
من که نخوندم خودم ببینم چی چی نوشتم.
چهارشنبه 2 مرداد 1387 21:46
امروز دیگه لاهه هم نتونست اون آرامش همیشگیش رو در برابرم داشته باشه. خسته می شه خب اونم آدمه. برگشت گفت چرا تصمیم گرفته بودی برینی به امروز؟ من واقعا گند زدم به امروز که قرار بود یه روز خوب باشه. یه چیزایی بود که فقط خودم می دونم و خدام و یه کمیش رو هم برای لاهه شرح دادم. چقدر امروز یاد مریم بودم. مریمی امروز عروسی...
-
طلوع من، وقتی غروب سر بزنه، موقع رفتن منه ه ه ه
سهشنبه 1 مرداد 1387 17:35
۱- این روزها و این شبا دائم داره با یاد مرد بزرگی می گذره که طبق معمول من دیر رسیدم. ماشالا فامیل فرهیخته ی مام بیکار ننشسته هی به آدم سیخونک می زنه که دیدی این آدم بود و تو بچه بودی. این آدم بود و تو ترجیح می دادی با بچه ها بازی کنی. اون رواق رو داشتیم و تو می رفتی باغ سیبای اطراف رو تماشا. هی مجله می دن، فیلم می دن،...
-
نرگس نامه - ۲
سهشنبه 1 مرداد 1387 17:19
من یک عالمه آرزو های خوب دارم برات. نه از اونایی که این روزا حتما زیاد می شنوی ها. یه عالمه آرزو های ریز ریز (اهم بالاخره ما کلی تحقیقات داشتیم در این باره ها!!). همه ش اون روزی که داشتی از پله های پل می دویدی بالا و لبخند زنون برای اولین بار دیدمت توی ذهنمه. :) آخه من چه جوری بگم مبارکه؟؟؟؟؟؟؟ تازه شم بیا منو این...
-
سلام آقای عاطفه
سهشنبه 1 مرداد 1387 17:12
می دونی بیشتر از اینکه برای خسرو شکیبایی ناراحت بشم برای خاطرات خودم ناراحت شدم. خب این فکر کنم درباره ی خیلی ها صدق کنه. یاد او چهارشنبه شب ها که البته من مجبور بودم ۹ شب بخوابم و ۵ نبه ها ساعت ۲ تکرار خانه سبز رو ببینم. کیمیا فیلم بود ها. فیلم که می گم یعنی اگه این صدا سیما لطف می کرد برای بار صد و بیست و چهارم می...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 تیر 1387 21:35
امروز کبابش خیلی بو می داد. من گشنم نبود ولی خیلی می خوردم. تمام مدت که لاهه داشت با شخصیت سان حال می کرد من نخودی بودم. یاد بازی های بچگی افتادم. یه مشت پسر هم سن و سال دوروبرم بودن. حالا نه که همه شون هم سن باشن. اما از من بزرگتر بودن. تو همه ی بازیهاشون من نخودی بودم. مثلا وسطی ها رو خوب یادمه. نخودی یعنی اونی که...
-
آره بارون میومد ....
شنبه 15 تیر 1387 21:11
آره بارون میومد خوب یادمه، مث آخرای قصه، که آدم می ره به رویا، آره بارون میومد خوب یادمه، زیر لب زمزمه کردم، کی می تونه این دل دیوونه رو از من بگیره؟ اون قَدَر باشه که من این دل و دستش بدم و چیزی نپرسه، دیگه حرفی نمونه بعد نگاهش، آره بارون میومد خوب یادمه ... آره بارون میومد خوب یادمه، یه غروب بود روی گونه هات، دو تا...
-
هوی جوری
دوشنبه 3 تیر 1387 21:53
من اومدم باز طبق معمول کلی حرف بزنما. اما الان دیگه اونقدر وب گردی کردم حرفام پرید. تنهام. می ترسم. هی یه صداهایی میاد. یاد فیلمای ترسناک افتادم. یه آقاهه هم اومد دم خونه مون گفت بابات هست گفتم نه. گفت مامانت هست گفتم نه. رفت! وای نستاد بگم شما؟؟؟ حالا می گم نکنه بیاد منو بکشه!؟! زندگیم شده این سریال نور! با اینکه...
-
با توجه به کامنتای پست پایین:
یکشنبه 26 خرداد 1387 08:39
امیر تو حالت خوبه؟
-
باید ثبت شه
سهشنبه 21 خرداد 1387 21:24
می گفت ما کمونیست نشدیم، مجاهد و انقلابی و ساواکی نشدیم. دنبال هیچ گروه و دسته ای نرفتیم. انقلاب که شد همه آتیششون تند بود. همه آقا آقا می کردن. جو بدجوری حاکم شده بود. می گفت ما هیچ وقت راهی که می رفتیم رو کج نکردیم. می دونستیم نباید بریم قاطی خیلی موضوعا. می گفت فلانی رو می بینی؟ رفته بود قاطی مجاهدین. انقلاب که شد...
-
اگر بینم که غمگینی، ز چشمان سیاهت اشک می بارد . . .
جمعه 17 خرداد 1387 12:58
و باز این منم تنهای تنهای که چند روزه اینجا نشستم اما نوشتنم نمیاد. آدامس سیب ترش می خورم و طعمش رو با یه دنیا عوض نمی کنم. (دروغ گفتم، می کنم). دله هی می گیره هی واز می شه، مخه هی می پکه هی آروم می شه، تعادله هی می ره، هی میاد. در کل صفرها یهو یک می شن دوباره صفر می شن. منم گیر دادم به ناخونام هی مدل می دم هی پاک می...
-
من نباشم کی برات قصه می گه تا بخوابی؟
پنجشنبه 9 خرداد 1387 17:24
دله گرفته به قول یاس. مثل خر موندم تو گل. اینو تازیگیا با تمام وجود دارم حس می کنم. عدم تعادل در تک تک ثانیه ها حس می شه. دیروز خیییییییییییییس شدم! یک خیسی خود خواسته زیر بارون. هوس تعادل بازی هم کرده بود. اما رفتیم هم خانه. یک موضوع تکراری که از روی یه فیلم هندی که من ۱۰۰ سال پیش دیده بودم ساخته بودن. اسم فیلم هندیه...
-
آنتی ازدواج!
شنبه 4 خرداد 1387 10:00
چقدر بی حوصله م خداااااااااااااااااااا. دلم برا نقاشی تنگ شده. سه هفته س به خاطر امتحانا نرفته م. کاش زودتر دو شنبه شه. من یه منظره از ونیز کشیدم. البته واضح و مبرهن است که در سطح مبتدی!!!!!! وای خدای بزرگ من چرا اینجوری شدم؟ الان دلم برای خانم گوهریان یه ذره س!!!!! من هیچ وقت ازدواج نمی کنم. زندگی از این وحشتناک تر...
-
یک ۱۹ دوست داشتنی
سهشنبه 31 اردیبهشت 1387 17:58
خانوماااااااااا آقایووووووووووون! چه نشستین؟؟؟؟ مریم عزیز من (همون مریم روزنه ی قدیم خودمون) شده نفر ۱۹ بین یه عالمه آدم که کنکور ارشد داده بودن! من که هر لحظه ممکنه قالب (غالب؟) تهی کنم از بس براش خوش حالم :))))))))))))))) شما خوشحال نیستین؟
-
چرندیات
شنبه 28 اردیبهشت 1387 21:37
دیروز هم کلی ورزش نمودم از نوع والیبال (یا به قول اون دختره والی وال!!!!!) و اسپک و سرویس می زدم خداااااا!!! بعدشم نیکو خوردم و بعدشم رفتم موزه ی هنرهای معاصر و همش با خودم یاد دو دوست مربوطه (محض اطلاع دیگران سارا و نرگس) بودم. ------- این سه خط بالا رو ۵ شنبه نوشته بودم. . خدای بزرگ این چه وضعشه؟ من سه شنبه سخت ترین...