هیچ چیز سر جاش نیست. لاهه دیگه واقعا با ساناز راحت تر حرفاشو می زنه. من اصن زبون نفهم شدم واقعا. هیچ چیز سر جاش نیست. برگشتنه یه روز از ونک اومدم از شیرینی گاندی شیرینی خریدم اما اونم مزه ی همیشه ش رو نداشت. هیچ چیز سر جاش نیست. ساناز منو مدیون خودش می کنه اما من بزم. من حرف نفهم شدم. چرا واقعا؟ دوشنبه باید تمرین های SAS رو تحویل بدم و هنوز نمی دونم باید چه جوری حل کنم؟ هیچ چیز سر جاش نیست. لاهه دیگه لاهه نیست. میخواد تحقیق کنه ... خسته شدم از تحقیق و جستجو و کند و کاو و چوب تو  .... هر چیزی کردن که بفهمیم چه کاری درسته چه کاری غلط .... بیچاره لاهه ... با من خل می شه. خل نبود بیچاره اون اولا ... اون اولا که من 19 سالم بود خل نبود. اما حالا که من 22 سالم شده خل شده. من خلش کردم. خودمم خلم. من حرف نفهم شدم. بیچاره ساناز. 

امروز من همه ش گریه م میگرفت. وقتی لاهه حرف می زد و حرف می زدم گریم می گرفت اما وقتی با فرناز رفتم کوکو گریه م نمیگرفت خنده م می گرفت. هیچ چیز سر جاش نیست. لاهه به من مهربون حرف نمی زنه دیگه. من گفتم برگشتنه مواظب باشین و فقط گفت که اتوبانه. سردمه دیگه ها. سکوت کجایی که دیگه صدای خودمم می شنوم عصبی می شم. من فکر کنم همین روزا خله خل شم. هیچ چیز سر جاش نیست. 

اصن می دونی چیه؟ مردشور این توقع رو ببرن.

نظرات 2 + ارسال نظر
نرگس شنبه 27 مهر 1387 ساعت 10:32 ب.ظ

عجب!!! خب اینم یه جور زندگیه..بی خیالش شو دختر خودش بر میگرده سر جاش

مهدیه شنبه 27 مهر 1387 ساعت 11:09 ب.ظ

مریم عکسا رو برسون :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد