Roza & Morteza

سال 83 بعد از دفاع لیسانس برادرم وقتی با ما تا 7تیر اومدن و دست در دست هم پیاده شدن، به هیچ وجه حتی فکرشم به ذهنم نمیرسید که همچین شبی تو لباس عروسی و دامادی ببینمشون و وقتی ما با احتیاط وارد مجلس میشیم خودش با ابهت دامادیش پاشه بیاد دم در و بابت اومدنمون از منو مرجی تشکر کنه و مردم هی از هم بپرسن اینا کین که داماد واسشون اینجوری کرد! و وقتی عروس بگه حسابی شک زده م کردین خیلییییییی خوشحالم که اومدین.... آره جونم.. اینا همون روج خوش قد و قامتی بودن که 8 سال دوستی رو  حتما با چنگ و دندون و شهامت حفظ کردن و جواب 2000 نفر رو با حوصله حتما دادن که الان همچون منی بشینه تو عروسیشون و واسه مرجی از روزی بگه که چقدر به نظرش این دوتا به هم نمی اومدن و امروزی که می بینه این خانوم دکتر دانشگاه تهران و این آقا مهندسه فوق لیسانس شریف، دهن همه رو بستن از بس که به هم میان و تو چه دانی که چقدرررررررررررر به هم میان... حرفای آقا دکتر امیرکبیری هم مهر تاییدی بود بر این توازن و تناسب که البته ای کاش میدونستم تا چند وقت خوشیشونو تضمین میکنه

به هر حال ما امشب رفتیم عروسی آدمایی که سخت منو یاد جسارت نداشته ی خودم می انداختن و مظلومی لاهه م و راه نیامدن چرخ روزگار به هیچ وجه من الوجوه با ما. و چه خوش گفت شاعر که چه کج رفتاری ای چرخ،سر کین داری ای چرخ، نه دین داری نه آیین داری ای چرخ

بگذریم

....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد