-
هه !
جمعه 21 بهمن 1384 13:55
سامولیکم! چه خبر؟ خوب ما رو فرستادین خونه ی بخت ها! (مراجه شود به چند کامنت آخر پست قبل!) غافل از اینکه همین جا بیخ ریشتون هستیم! و به عبارتی تا شماها رو یکی یکی نفرستیم زیر خاک ... ای وااای... نه... ببخشیدددددد! تا شماها رو یکی یکی نفرستیم خونه ی بخت، خودمون جایی تشریف نمی بریم! و هستیم دور هم! :) حالا یه چیزی بگم...
-
هه !
سهشنبه 18 بهمن 1384 12:22
گریه کن گریه قشنگه .... ... .. .
-
قاطی بید۲ D:
دوشنبه 17 بهمن 1384 21:12
امروز اومدم خونه، بابا می گه ۴۰ هزار تومن داری به من قرض بدی؟ فکر کردم لابد باز مسخره بازیه. گفتم من که ندارم اما اگه شما بخوای می تونیم کارت سامان مامانو کش بریم ... که برادرم گفت ... جنابعالی جریمه شدین تو خیابون میرزای شیرازی اونم ۴۰ هزار تومن به صورت تسلیمی. یعنی یا دادن بهت یا سوت زدن واینستادی.... من اصلا نمی...
-
قاطی بید D:
جمعه 14 بهمن 1384 20:07
من دیگه حوصله ندارم اسمای اینو اونو اینجا رمزی بنویسم ... اه ... خسته شدم بابا ... میخوام تو وبلاگم تنها باشم ... می شه؟ تنها با همینایی که دوستشون دارم. اووووووووووکی؟ نمی دونم این حس اعصاب خورد کن مال آینه ست که ازش متنفرم این روزا یا اون ترس الکی و اون بسته آدامسه که مال ۵ سال پیشه ... معذرت از شمایی که الان گیج می...
-
آبجی! یه دل نه صد دل عاشقت شدم به مولا! برگشت نداره ...
پنجشنبه 13 بهمن 1384 17:38
آبجی! نمی شه اون روز اول که از جلو قصابی ممد چارچش رد می شدی، اون چادر گلدارتو کنار نزنی و اون چشم لامروت و اون گل و گردن رو نشون ما ندی که ابرام آقا که واسش افت داشت زن تو خونه ش باشه ننه ش رو برفسه خواستگاری پیش ننه ت. به فدای یه موی گندیده ات جون ابرام، آخه لامروت این چش هست که تو داری یا ذغال جکسونه؟ شیش تا شیکم...
-
?Would you help me to carry the stone
چهارشنبه 12 بهمن 1384 12:54
چند تا فیلم هندی دیدم ... چقدر زاغارتن این هندیا ... چقدر سوژه هاشون تکراری شده. شاید هزار سال پیش جالب بوده. ولی الان که نیست! لباس پوشیدناشون جالبه. مرداشون خیلی خیلی بد لباسن. زنها هم تا وقتی ساری بپوشن بدک نیستن. اما وقتی می خوان ادای هالیوود و اینا رو دربیارن با اون تاپ های ضایع و دامن های کوتاه؟؟ نمی دونم من که...
-
بدون عنوان
چهارشنبه 12 بهمن 1384 12:04
می دانی؟ برای بودن ــ تو فکر کن زندگی ــ چیز زیادی نمی خواهم. همین که باشم و کسی باشد که، باشد و چشمهایی و دستهایی و نگاهی که بخواهد باشی. ... اما ... آن یک صفت ترسناک چه می شود؟ ... نمی شود نباشد؟ ............ نگو که یا آن یا این ... گرچه، می دانم ... یک جا جمع نمی شوند ... لا اقل برای چون منی ... و من، با بی شرمی،...
-
من هنوزم پرم از حسرت خوابهای قشنگ . . .
سهشنبه 11 بهمن 1384 22:42
من خوبم ها ... فقط اگر کسی پیدا بشه باهام بیاد یه گوشه ای یه ذره گریه کنیم، خیلی بهتر می شم ... ب ی خ ی ا ل امروز تشریف بردیم انتخاب واحد. می دونستید تو دانشکده ی ما نباید روزانه ها کلاسای شبانه ها رو بگیرن؟ من نمی دونستم! دو تا درس صبح نوشتم، سه تا عصر. یعنی سه تاش می شد تو گروه شبانه ها ... دکتر نعمت اللهی هم امضا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 بهمن 1384 11:01
تبسم نقش نیرنگه ... من از شب شاکیم ای یار ... سه شنبه انتخاب واحده. من باز دچار رشته کم بینی شدم. (کلمه ی مناسبتر پیدا نمی کنم!) جدا از اون همه غش غش دیروز سر جرجیس. (جرجیس یه نفره که توی کامنتای پست قبلی نرگس از آمار دفاع کرده! کار مهمی کرده دیگه!!!). درسای این ترم نمونه گیری۱، طرح آزمایشها ۱، ریاضی و تحقیق در...
-
. . .
شنبه 8 بهمن 1384 22:24
بعضی وقتا ... باید یه کاری بکنی ... بایدها .... اما نمی کنی .... و این چیزیه که از همون اول تو من بوده ... می دونی باید یه کاری بکنی. می دونی باید چی کار کنی. می دونی ... همه چیز رو می دونی .... اما ....... می تونم اینجا به خودم بگم آ ش غ ا ل ؟
-
تکمیل!
جمعه 7 بهمن 1384 21:52
بنده پست پایینو که نوشتم خوابیدم حدودا سه ساعت! آدم بعضی جاها که می ره فکرش زیادی مشغول می شه، ساعات خوابش می ره بالا! پاشن برن محققان یه تحقیق آماری بکنن ببینن مهمونی رو خواب چقدر تاثیر داره! یعنی ضریب همبستگیشون چند درصده! (از نظر فکری ها! از نظر جسمی که خب مهمونی همیشه خستگی داره!) از خواب که پاشدم داشتم به این فکر...
-
هر چی آروزی خوبه مال تو :)
جمعه 7 بهمن 1384 15:06
دیروز صبح با مرمر رفتیم صفا! رفتیم بازاچه ی خیریه ی بابک اینا ... بعدشم ناهار. اونقدر حرف زدیم که من یکی تلافی چند وقت حرف نزدنم درومد! چقدر جالبه می بینی خدا آدمای شبیه به تو خلق می کنه! شایدم تو رو شبیه به اونا! منو مریم خیلی شبیهیم. چه طوریشو نمی تونم توضیح بدم ... برام جالبه که همدیگه رو پیدا کردیم! مگه نه مرمر؟...
-
همین جوری ...
دوشنبه 3 بهمن 1384 21:21
اگر من الان اینجام فقط به خاطر اینه که دلم گرفته سورنا هی می ره جشنواره من نمی رم! خب ربط داره دیگه! گیر ندین!! همین دیشب بود که گفتم دلم می خواد به نام پدر رو ببینم. تازه شم خودم نوشته بودم که اون جمله ی فاطمه دار رو دوست دارم! ولی چون اون وبلاگ حذف شده بنده مدرکی مدارم! سورنااااا اگر فردا پاشی بری تقاطع رو هم ببینی...
-
جای تو خالی :)
شنبه 1 بهمن 1384 16:50
جای شما خالی! امتحان جبر رو می گم! ایشالا ترم دیگه با جمیع بروبچ خواهیم داشت again!!! زندگیه دیگه! پیش میاد! نامرد اونقدر سخت گرفته بود که بچه ها نیم ساعت بعد از آغاز امتحان شروع کردن به دادن ورقه!! اونوقت هم استاد، هم ما، می خندیدیم! منم که همیشه جام یا دم دره یا تو دهن استاد یا تو تخته! این نیلوفر هم که سئوالا رو...
-
کاش علی حاتمی زنده بود هنوز فیلم می ساخت . . .
جمعه 30 دی 1384 23:19
دروغگو دشمن خداست ... چه قدر دشمن داری خدا... دوستات هم که ماییم ! یه مشت عاجز علیل ناقص العقل،که در حقشون دشمنی کردی !! " علی حاتمی - سوته دلان " پ.ن: فردا امتحان جبر دارم . . . بعدش کلی حرف دارم!
-
اگر . . .
سهشنبه 27 دی 1384 18:23
دخترک ایستاده پشت پنجره. لباس قشنگی پوشیده. موهایش را مرتب شانه زده. کمی آرایش کرده. گردنبند زیبایی گردنش کرده. کفشهای قشنگی به پا کرده و . . . منتظر است. در می زنند. دو زن با یک مرد وارد می شوند. یک دسته گل دستشان است. دخترک نگران است. می نشینند. دخترک می رود چای بیاورد. شیرینی تعارف می کند. میوه می گذارد. مهمانها...
-
war of the worlds
دوشنبه 26 دی 1384 15:16
دیروز تو کلاس زبان فیلم «war of the worlds» رو دیدیم. البته نه کامل. چون کلش یک ساعت و ۴۵ دقیقه بود و ما هم هی فس فس باید می کردیم که استاد بعضی کلمه ها رو یاد بده! خلاصه....! به نظرم فیلم کاملا جالبی بود. یه مدل جدال برای ادامه ی زندگی ای که داره توسط یه سری موجودات عجیب نابود می شه از دریچه ی نگاه یک امریکایی. کسی...
-
Hey You
دوشنبه 26 دی 1384 00:44
این آهنگ خداس!! توی دنس ایج ( اینجا شماره ی ۱۴!) می شه گوش داد اگر گوش ندادی! Hey you, Out there in the cold, Getting lonely, getting old, Can you feel me? Hey you, Standing in the aisle, With itchy feet and fading smile, Can you feel me? Hey you, Don't help them to bury the light. Don't give in without a fight. Hey...
-
. . . Don't give in without a fight
پنجشنبه 22 دی 1384 22:38
*غرق دارم می شم بین اون هزار تا مبحث ریاضی با اون قیافه های از خود راضی شون.... کتاب تاریخ اسلام هم افتاده اونور هی می گه بابا منم بخون ساعت دو شم منو امتحان داریا... هی من گوش نمی دم... تا میام یه ذره برم تو بحر ماجرا، در می زنن مهمون میاد... **تازه سه شنبه به طور کامل از بیمارستان تشریف آوردیم خونه. همه ی این خرخونا...
-
یک درد دل بس است برای قبیله ای ...
پنجشنبه 22 دی 1384 22:35
دردودل یا جنگ اعصاب یا ما جنبه نداریم؟ خیلی وقته این موضوع فکرمو مشغول کرده که آدم آیا حق داره با بیان کردن مشغولیت های دلی، فکری، اعصابی و غیره، برای کس دیگه، فکر، دل و اعصاب اون فرد رو مشغول کنه یا یه جورایی باعث آسیبی هر چند جزئی بشه؟ ما اسم این کار رو گذاشته ایم درد و دل.... مگه نباید درد و دلهامون بی آزار باشه؟...
-
شقایق، دوستی که حذف شد
پنجشنبه 22 دی 1384 22:34
تازگی ها فهمیدم که یه بیماری مادر زادی داره که الان نشون داده. مربوط به دریچه ی قلبش... چند روز پیش هم آرزو حال مامانشو که توی آی سی یو ئه از من می پرسید.... فقط نگاش کردم....گفتم نمی دونستم. به روش نیار.... عقلم می گه یه زنگ خشک و خالی بزن. نمی میری که. اما دلم هی اون سردرد ها و اعصاب خوردیایی که تو این سن واقعا جزو...
-
آرزوهامو به یک حباب بدم؟
یکشنبه 18 دی 1384 10:59
نمی دونم . . . شاید تقصیر همین اولین برف زمستونی باشه . . . شایدم نباشه، اصلا تو فکر کن تقصیر منه، یا تو، چه فرقی می کنه، مهم و تاسف برانگیز اینه که، یکی مثل من، یاد یکی مثل تو افتاده. نمی دونم چند سال پیش بود، تو فکر کن دو سال، همین اولین برف زمستونی، گوله گوله اشک برام آورد . . . من بین هزار جور درس و تست سرگردون...
-
زندگی افسانه ایست
پنجشنبه 15 دی 1384 23:17
هر روز صبح، کسی پیدا می شود که مرا تا گذرگاه ارواح برساند. تو فکر کن پدری، خواهری، برادری، گاهی هم دوست برادری. و من از همه شان تشکر می کنم. و در مورد آخر کمی بیشتر! می دانی گذرگاه ارواح کجاست؟ ــــ نه نمی دانی. آخر این اسمها را من خودم می گذارم. روی خیابانها، آدمها، وسایلم، کارهایم، حتی کارهای شما! خب داشتم می...
-
nothing for sure
پنجشنبه 15 دی 1384 23:12
ــــ بیا از فردا همه چیز رو فراموش کنیم... = باشه... فراموش می کنم که تو چه آدم عوضی ای هستی ــــ برگشتنه یه پاکت سیگار برام بگیر... پ.ن: یه دیالوگ سربازهای جمعه خیلی تو ذهنمه: «تو مهارت پیدا کردی».... و اون یه تیکه که آصف (بهرام رادان) تو اون هیلی ویلی پافشاری می کرد «برگشتنه تو هر حالتی من می رونم»...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 دی 1384 09:51
-
رود باید شد و رفت . . .
جمعه 9 دی 1384 23:30
حالا همین چند روز که پر از اتفاقه باید عاطفه از دستم اینقدر ناراحت باشه که یه حال نپرسه...حالا همین چند روز.... بد دردیه اینکه بخوای و نیاز داشته باشی حرف بزنی اما کسی نباشه که گوش کنه. و تو هی به روی خودت نیاری و.....تلاش کنی، بگردی، به این و اون بگی... بخوای کسایی رو ببینی....نشه....بازم هی به روی خودت نیاری....تا...
-
dance with my father again
جمعه 9 دی 1384 23:30
Back when I was a child, before life removed all the innocence My father would lift me high and dance with my mother and me and then Spin me around ‘til I fell asleep Then up the stairs he would carry me And I knew for sure I was loved If I could get another chance, another walk, another dance with him I’d play a song...
-
دیدی آسمون خراب شد سر ما؟
جمعه 9 دی 1384 00:23
محمد آقا می گه ما پیر شدیم اما بچه پیر شدیم.... نمی فهمم چی می گه. لیلا می گه یعنی جوونی نکردین؟ می گه آره. ... .... سعی می کنم نشنوم. عوضش فکر می کنم. یه ترسی برم می داره. نکنه منم رسیدم به سن محمد آقا همین جوری فکر کنم. فکر دردناکیه. این درد تو صداش بود...کاش تو چشماشم نگاه می کردم ببینم دیده می شه یا نه....بد...
-
. . . Believe Please
سهشنبه 6 دی 1384 19:10
هی رفیق! می دونی؟ آدما مجبور نیستن هوای هم رو داشته باشن. دنیای مجازی و واقعی خیلی هم با هم فرقی ندارن. هی رفیق! ما حق داریم خل بشیم یا از دست هم خسته بشیم. ما که تعهد ندادیم اینجوری نشه. تازه می دادیم هم باکی نبود.
-
ستاره ی گم شده مو، آی آسمونا پس بدین
سهشنبه 6 دی 1384 18:58
بعضی اوقات آدم باید (نه این که دلش بخواد ها، باید ) یه چیزایی رو برای یه کسی بگه. بعضی وقتا اون کسی نیست. گم شده. من خواب دیدهام که کسی نمی آید کسی به فکر ما نیست و کسانی که دوست داریم هی کم و کمتر می شوند ( سارا محمدی ) . . .