تبسم نقش نیرنگه ... من از شب شاکیم ای یار ...

سه شنبه انتخاب واحده. من باز دچار رشته کم بینی شدم. (کلمه ی مناسبتر پیدا نمی کنم!) جدا از اون همه غش غش دیروز سر جرجیس. (جرجیس یه نفره که توی کامنتای پست قبلی نرگس از آمار دفاع کرده! کار مهمی کرده دیگه!!!). درسای این ترم نمونه گیری۱، طرح آزمایشها ۱، ریاضی و تحقیق در عملیاتن. که البته اگر آخری رو بشه پیچوند، می شه شنبه و دوشنبه از ۱۰ صبح تا ۷ شب. و روزای دیگه هم چشمت نمیفته به چش اون دانشکده ی عزیز! نمی دونم می تونم (می کشم) از ۱۰ تا ۷ بکوب سر کلاس باشم؟ به نظر شما می شه؟ خوشبین نیستم! می گم نمی شه. اما چاره ی دیگه ای نیست. عوضش همه ی کارای یونی ای جمع می شن توی دو روز ... بقیه شو راحتی!

دیروز روز دلچسبی بود ... اونقدر خندیدیم که ...  اما کاش می شد راز اون خیره شدنهای گاه و بی گاه و اون چی بگم های پشت سر هم رو دونست ... در ضمن! تقاطع هم نرفتیم! تو رودربایستی کسی که بلیطها رو گرفته بود و به خاطر اینکه مادربزرگش بستری شده بود تو بیمارستان نمی تونست بیاد. حالا من رسما ....... نه ... هیچی!

دیشب بابا و برادرم از متروی میرداماد تا خونه سه ساعت تو راه بودن. از ۷ تا ۱۱. راهی که معمولا ۲۰ الی ۳۰ دقیقه ای میان. برف که میاد همه چیز قاطیه. یا تو خونه حبس می شی یا تو خیابون. من واقعا لذت می برم!

آقای برادر از یک سفر باز گشته و به طرز شرم آوری سوغاتی نیاورده! یعنی کم آورده! همون نیاورده بهتره! اصولا پسرها دو دسته ن! یکی اونایی که بلدن خرید کنن و سوغاتی بیارن، یکی دیگه هم اونایی که بلد نیستن خرید کنن و سوغاتی بیارن!

این رضا یزدانی (همونی که توی حکم می خوند!) هم خیلی می چسبه ... تو روزای برفی که تو خونه حبسی! مخصوصا آهنگ کافه نادریش. توصیه می کنم همگی دو تا آلبومشو بخرین و گوش کنید و لذت ببرید. صداش شبیه کیه؟ فریدون فروغی؟ فرخزاد؟ چه می دونم!

من می خواستم یه عالمه چیزای دیگه بگم ... اما نگفتم! جاش این هذیون ها رو نوشتم ... چرا؟ چرا آدم اینطوری می شه؟ الان هم دلم می خواد برم شهر کتاب ... یرم فرهنگسرا راجع به کلاس ملاساش پرس و جو کنم ... برم چمن یه دونه از اون پیتزاهای عهد عتیق بخورم. اما نمی شه ... چون صبح در کمال سخاوت ماشین رو (که امروز سهم (نوبت؟) من بود!) بخشیدم به خواهرم! و تنبل خانوم هم که هستم حوصله ی با تاکسی یا پیاده رفتن رو ندارم.

خوش باشید!

پ.ن: دیشب ۲ خوابم برد نرگس و سارا! نشد! :)

نظرات 5 + ارسال نظر
نرگس دوشنبه 10 بهمن 1384 ساعت 02:32 ب.ظ

به جاش من سه خوابم برد.... اتفاقا شد دی:)))))))))))))))
این خیره شدنها دیگه چه صیغه ایه؟؟؟ نگو بابا مردم خیالای بد میکنند اخه دی:)
من در مورد آمار دیگه هیچی نمیگم... بیشتر از این هم نمیشه دلم به حالتون بسوزه پی:))))))))))

اشکان دوشنبه 10 بهمن 1384 ساعت 04:48 ب.ظ

سلام :
ما که این روزا کارمون شده یه سره عذر خواهی بابت تقصیر نکرده !
از شما هم بابت تاخیر در اکتشاف وبلاگتون طلب عفو و بخشش داریم.
شاد باشید.

سورنا دوشنبه 10 بهمن 1384 ساعت 05:59 ب.ظ

خب من یه بار توی برف گیر کردم ... اصولا برف که می آد یا از ۳۰ سانت بیشتره یا کمتر ... اگه کمتر بود که هیچی ..اگه بیشتر بود دوحالت داره یا هنوز برف داره دیوانه وار می باره یا نمی باره ...اگه نمی باره که ولش کن ولی اگه می باره یا ماشین + یخ شکن داری یا نداری .... اگه داری که ولش کن اگه نداری دو حالت داره یا فاصله ت با اولین تاکسی به اندازه ی خونه تا دم دره یا بیشتره ... اگه بیشتره خب همون مدفون شدن می شه دیگه ...نه؟

یاشار دوشنبه 10 بهمن 1384 ساعت 09:34 ب.ظ http://yashaar.blogfa.com/

ما تو این برف و سرما هم دیروز صبح رفتیم قزوین هم امروز دیروز برگشتنی یه لحظه اتوبوسه داشت می چپید.

بابا با مرام!

سارا سه‌شنبه 11 بهمن 1384 ساعت 05:02 ق.ظ

می شه... من ترم پیش تجربه اش رو داشتم... از ۸ صبح تا پنج بعد از ظهر... یه ضرب...! می دونی چی می شه؟روز اول سر همه کلاسا می ری و آخرش انقدر خسته می شی که حالا دیگه نا نداری بری خونه ! از روزای بعد کم کم یاد می گیری که کلاس ها رو دو در کنی... به طور متوسط هر دو هفته یه بار به هر کلاسی سر می زنی !!! و آخر ترم کارت به جایی می رسه که هر چی فکر می کنی یکی از درسات یادت نمی آد‌!!! (من الان خیلی بد آموزی داشتم‌!)

روز دلچسبی رو پایه ام... ولی نرگس راست می گه بابا !

ببین یه همدردی کوچولو: آقایان برادر همشون همینجورین... دیگه بعد از اینهمه سال زندگی (مشترک!) باید شناختشون و.... صد البته باید تحمل کرد !!! :)) تبصره: این وسط نرگس به لحاظ ارشد بودن و داشتن جذبه مافوق عادی استثنا می باشد !!!

این رضا یزدانی هم خیلی باحاله :) آره راست می گی... به شدت به درد روزای برفی می خوره :)

در مورد هذیون هم پر واضح است که آدم وقتی تب می کنه اینجوری می شه... شما چند روز استراحت مطلق داشته باشید تا بعد بازم استراحت مطلق داشته باشین ;)

پ.ن: تو نماز ظهرت رو کی می خونی؟! :))))) شاید هنوز راهی باشه !!! مگه نه نرگس؟! :))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد