-
هزار کاکلی شاد در چشمان تو .. هزار قناری خاموش در گلوی من
دوشنبه 1 مرداد 1386 23:49
خواستم سپیده باشم یا آرزو ... اما بعدش ترجیح دادم به خاطر اینکه خواهر کوچولوی قصه ی تموم شده ی پایین نیستم ممنون باشم ... بقیه ی چیزا پیش کش ... اما فکر سپیده بودن یا آرزو بودن رهام نمی کنه ... و من نمی فهمم چرا مرد نباید گریه کنه؟ و چقدر دوست دارم وقتی گریه می کنه. خانوم گوهریان ... مصداق بارز دستم بگرفت و پا به پا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 تیر 1386 21:31
Silent night Silent night, broken night All is fallen when you take your flight I found some hate for you Just for show You found some love for me Thinking I'd go Don't keep me from crying to sleep Sleep in heavenly peace Silent night, moonlit night Nothing's changed Nothing is right I should be stronger than weeping...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 تیر 1386 21:29
مرد. این اس ام اسی بود که ساعت ۱۰ برای لاهه اومد. و لاهه ای که تا ۱۱ تو شک بود و ۱۱ که به من زنگ زد ؛ از مِن مِن کردنش فهمیدم .... تا ساعت ۸ شب با خودم کلنجار رفتم تا آخر سر به چند زنگ زدم تسلیت بگم. تقریبا داشت گریه می کرد. گفت دیدی مرد؟ .... ما که این همه دعا کردیم. این همه .... فکر کن 23 سالت باشه. فکر کن چند نفر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 تیر 1386 22:30
عشق گاهی شبها ملافه را رویم میکشد در را به آرامی میبندد و میرود ( + )
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 تیر 1386 17:16
خوب است همین حس دوست داشتنِ او، همین خانه ای که برای داشتنش از تمام آزادی های مجرد زندگی کردن گذشته اید، حتی بحث هایتان هم خوب است همان لحظه ای که فکر می کنید با آدم جدیدی رو به رو هستید هم می تواند خوب باشد نه؟! خوب است که می فهمد دلتنگ می شوی، می لرزد صدایت. خوب است که بعد از خستگیِ کار به امید خانه و اوی مهربانت...
-
خیابان عباس آباد!
پنجشنبه 28 تیر 1386 17:06
اون بیچاره ها اصلا حواسشون به من نبود ... می خواستن از خیابون رد شن. پسره گفت کاشکی تو خارج زندگی می کردیم. دختره گفت چرا؟ پسره گفت چون اون وقت می تونستم وسط خیابون بوست کنم ... یهو همین جوری موندم! برگشتم نگاشون کنم و تو دلم کلی بهشون پوزخند بزنم ... اما یه چیزی تو صورتاشون بود که همه ی این حس ها متوقف شدن ... دختره...
-
!Congratulation
سهشنبه 26 تیر 1386 22:59
معدل این ترم من ۱۵ شده. نمی دونم از نظر شما نخبگان خواننده ی این وبلاگ کم است یا زیاد! اما از نظر بنده بسیار بسیار زیاد است! ;))
-
we used to have something but now it's kind of empty
یکشنبه 24 تیر 1386 22:30
چه خرده ای می شه به عاطفه گرفت وقتی خودم همین کارها رو به همین بی منطقی یا یکی دیگه کردم. کسی که آخرین بار وقتی کمی نرم شده بودم برام نوشت: روزگار اگر روزگار ماست، هیچ احوالی از من مپرس. نه زنگی بزن، نه خطی بنویس. زندانی نیستم، بیمار نیستم، خانه نشین و خاموش نیستم، حالا برو! می خواهم بخوابم.
-
گل شکسته، با صدای علی اصحابی!
شنبه 23 تیر 1386 15:53
من خوبم اما امروز حوصله ی هیچ کاری رو نداشتم. همه ش هم بغض داشتم. اما هر چی نگاه می کنم می بینم غلط می کنه مشکلی وجود داشته باشه. فقط جای بعضی آدما و بعضی چیزها پیشم خالیه. که آزارم می ده. و ریتم یه آهنگ بی خود که منو پرتاب کرد وسط اتوبان کردستان که هیچ وقت یادش نگرفتم و من و چند که داریم راجع به دخترک حرف می زنیم و...
-
سریال شهاب حسینی!
چهارشنبه 20 تیر 1386 23:51
تو را به جای همهی زنانی که نمیشناختم دوست میدارم تو را به جای همهی روزگارانی که نمیزیستهام دوست میدارم برای خاطر عطر گسترهی بیکران و برای خاطر عطر نان گرم برای خاطر برفی که آب میشود برای نخستین گل برای خاطر جانداران پاکی که آدمی نمیرماندشان تو را برای دوستداشتن دوست میدارم ت و را به جای همهی زنانی که...
-
Don't Let Me Be Misunderstood
دوشنبه 18 تیر 1386 16:08
دیشب کم خوابیدم. صبح زود پاشم. ظهر یه کم خوابیدم. الان گیجم نمی دونم خوابم بیاد یا نه خوابم بس بوده!
-
باز چه خورده ای دلا ...
شنبه 16 تیر 1386 21:27
خوابم میاد. بعد از هزار سال نویسنده رو دیدم. خل شده دیگه رسما. معنای واقعی مست و خرابه. سیگار پشت سیگار. با لاهه بودیم. خواستیم بریم رییس که نشد. رفتیم جیگر خوردیم. لاهه هم چت زده بود. من ولی خوب بودم! نویسنده دکترا قبول شده. لاهه از ترم دیگه ارشد می شه! اون وقت من که عین لاک پشت دارم میام جلو! نین بیچاره امروز سومین...
-
;(
جمعه 15 تیر 1386 23:38
این چرا یه نوشته مو خورد؟ هااااااااااااان؟ اه یه ساعت نوشتمش .... اسمش کشور انگشتا بوووووووود .اه.
-
کشور انگشتا
جمعه 15 تیر 1386 23:36
ببین تو دو تا انگشتات رو در نظر بگیر. ترجیحا سبابه و بغلیش. اسمشونو می ذاریم ۱ و ۲. حالا به من گوش کن: ۱ و ۲ از خیلی لحاظ ها شبیه همن و طی تصادفاتی دارن در کنار هم زندگی می کنن. اما یه سری مسائل این وسط هست. مثلا ۱ می تونه به جز ۲ با سه تا انگشت دیگه قانونی و علنی آزادانه زندگی کنه و با ۳۰۰۰ یا بیشتر انگشت دیگه هم...
-
نه آخه واقعا....
جمعه 15 تیر 1386 23:01
نه آخه واقعا این یه موضوع شخصیه ... به هیچ کسی هم نباید ربط داشته باشه ... چرا نمی شه تصمیم بگیری که می خوای کسی درونت رشد کنه یا نه؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 تیر 1386 22:52
تست
-
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
جمعه 15 تیر 1386 22:51
می دونی؟ یه پسر بچه ی ۶ ساله داشت از سر و کولم بالا می رفت. برای اینکه خلاص شم گفتم بهش بیا بریم تلویزیون ببینیم. تلویزیونو روشن کردیم. اخبار داشت. گفت آقای اسمش یادم نیست فرمودند غرب می خواهد ما به زنان حق سقط جنین که همانا آدم کشی ست بدهیم. به بچه هه گفتم بی خیال بیا بریم پلی استیشن بازی کنیم.
-
بسه دنیا دیگه بسه!
دوشنبه 11 تیر 1386 21:52
نیل خل شده. رفته به هم زده. اومده می گه نمی فهمم این چه غلطی بود کردم. نین دو تا درسشو افتاده و یکی دیگه ش هم در آستانه ی افتادنه. چند گذاشته رفته سفر و نیست. لاهه امروز ۲ تا امتحان داشت که هر دو رو گند زد. و دپرشن از نوع برای اولین بار در ترم دهم افتادن گرفته. سیس دچار بی ماشینی و گرما زدگی و بی حرفیه. همه ی اینا رو...
-
مراقب گلدون اطلسی باش
شنبه 9 تیر 1386 17:57
با همه دوسته. با همه حرف می زنه. می خنده. از اون چرت و پرتا که همیشه با هم می گفتیم می گه ... فقط با من بده. فک کن! فقط و فقط با من بده. من اَخَم! اه اه اه! اوهوووووق! اصلا باهام خدافظی هم نکرد موقعی که قهر میکرد. ببینم ما نباید وقتی با یکی قهر می کنیم خدافظی هم باهاش بکنیم؟ ولی من و لاهه و چند هنوز که هنوزه جاش رو...
-
خانوم گل آی خانوم گل برام سخته تحمل
جمعه 8 تیر 1386 23:18
نسیم زنگ زده ناراحت و پریشون می گه حالا چه خاکی بر سرم کنم؟ بنزین سهمیه بندی شده دیگه باید ایران زمینو تعطیل کنم ... ! من تا دو دور اونجا نزنم و چند تا شماره نگیرم که خونه برو نبودم!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 تیر 1386 22:21
افتادم به دوره کردن خاطرات. ثمری هم داره این کار؟ کاش بتونم به یه ثبات برسم. اگه تونستم اینجا مرتب و بدون سکته بنویسم یعنی اون ثباته رسیده به من. اگه نه که یعنی حالا حالا ها راه هست تا خیلی چیزا ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 تیر 1386 21:57
الکی اومدم اینجا نوشتم برگشتم! اون وقت هیچی هم ننوشتم! مسخره!
-
دقیقا بعد از 8 ماه برگشتم ...
سهشنبه 22 خرداد 1386 00:22
اهم ... اینجا چه باحال شده ... ! منظورم محیط بلاگ اسکایه ... چه جوری می شه اینجا ها رو صورتی یا بنفش کرد؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 مهر 1385 12:54
تمام.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 مهر 1385 23:03
حمیدرضا! امروز به طور کاملا اتفاقی لینکهایی که برام فرستاده شده بودن رو چک کردم. یکیش وبلاگ تو بود که فکر می کردم تعطیل شده باشه. و اون پستی که شاید خیلی قبل تر ها می خوندم. اومدم اینجا بنویسم که تو آزادی هر جوری می خوای فکر کنی. چون نه لزومی و نه حسی برای توضیح دادن می بینم. البته می خواستم یه سری چیزا هم خطاب به تو...
-
? Nobody’s perfect … What did you expect
جمعه 14 مهر 1385 16:54
مرز را تو ساختی تا خط بلند احتیاط مدار فرضی پرهیز و دیوار شک ما را از هم بگیرند . سیم خاردار گیسوی بید و گونههای مرا زخمی کرد . حالا من نه در انتهای جهان که پیش چشمانت گم میشوم . نمی خوام بشنوم. فقط می خوام حرف بزنم. چقدر حرف دارم. چقدر حرف نزدم. چقدر فقط گوش دادم. همه ش گوش دادم. همه ش. اینا شاید چس ناله باشن. می...
-
یه پست دزدی که مهم نیست که دزدیه چون حرفای منه. به همین سادگی
چهارشنبه 5 مهر 1385 00:07
من میترسم.من از واژهی رابطه میترسم.من از شکلگیری روابط واهمه دارم. من از تنهایی بیزارم اما تلاشی هم برای ساختن روابط جدید نمیکنم.خنثی شدهام.از آدمها میترسم.اعتماد نمیکنم بهشان.از دور تماشایشان میکنم اما نزدیک نمیشوم.همه برایم غریبهاند.انگار من از کرهای دیگر آمدهام. معادلات زندگی بیست سالهام به هم...
-
. . . Playground school bell rings again
جمعه 24 شهریور 1385 13:26
مداد خودکاراشو مگه می شه یادم بره؟ همونا که ته هموشونو عین بچه های کلاس اولی جویده بود ... دیشب عروس شد. دورشون حلقه زدیم و رقصیدیم. آخرش از شوق گریه هم کردیم! به یاد همون مداد خودکارای جویده شده یی که دیگه هیچ وقت برنمیگردن .... به یاد همه ی اون بی خیالی ها و بچگی ها که اگه همه ی زندگیتم بدی دیگه نیستن ... دیشب عروس...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 شهریور 1385 23:16
اصل احوالات شوما؟ حضور بامرام شوما عارضم که ما حال ظاهر و باطنمون توفیر قابل عرضی نداره. تیریپ تیریپ که مپرسه . نه لاو ترکوندنی، نه پپسی بازکردنی، نه گازکشی دوغ آبعلی، نه سیخکشی جوجه، نه پیغومی و نه پسغومی . غضب خدا و هویت تعطیل و تیزی بی تیغه ! حالا که ما این جوریا میپلکیم، شوما حالتون چه جوریاس؟ پینوشت تو...
-
ببین ببین چه زلالم از تو
جمعه 10 شهریور 1385 23:09
می شینه جلوم: اعتراف کن. باید اعتراف کنم. باید بگم. همه ی اون چیزایی که نباید کسی می فهمید رو. همه ی اون چیزایی که قرار نبود هیچ وقت گفته بشن رو. باید از صبحای زود بگم. صبحای پارک. باید از روزای امتحان بگم. روزایی که همه چیز مهم بودن جز امتحان. باید از خیابونایی بگم که آجر به آجرشون قدم به قدمشون خاطره ن. باید از...