مرد. این اس ام اسی بود که ساعت ۱۰ برای لاهه اومد. و لاهه ای که تا ۱۱ تو شک بود و ۱۱ که به من زنگ زد ؛ از مِن مِن کردنش فهمیدم .... تا ساعت ۸ شب با خودم کلنجار رفتم تا آخر سر به چند زنگ زدم تسلیت بگم. تقریبا داشت گریه می کرد. گفت دیدی مرد؟ .... ما که این همه دعا کردیم. این همه .... فکر کن 23 سالت باشه. فکر کن چند نفر سر کرایه تاکسی دعواشون شه. فکر کن از انتخاب واحد اومده باشی. خسته و کوفته. فکر کن بری جلو بگی راننده بیاد برین. فک کن یهو یه چوب بخوره تو سرت. فکر کن سه روز تو کما باشی. فکر کن بمیری ... فکر کن یکی بره عکس پروفایل سی صد و شصتت رو پاک کنه ... فکر کن پارسال پدرت مرده باشه. فکر کن یه خواهر کوچیکتر داشته باشی .... فکر کن خدا کجاست؟ فکر کن تا مخت مثل من سوت بکشه.
نظرات 4 + ارسال نظر
نرگس یکشنبه 31 تیر 1386 ساعت 10:50 ب.ظ

:(...

someone یکشنبه 31 تیر 1386 ساعت 10:55 ب.ظ http://yaveh-gooyan.blogsky.com

تمام تنم لرزید ....
واقعیت تلخ زندگی هر روز خودش را یک جور نشونم می ده ....
........سکوت
.......................سکوت

تا مرگ ......

------------

روان و صادقانه می نویسی ...

موفق باشی

آرزو یکشنبه 31 تیر 1386 ساعت 11:09 ب.ظ http://zendegi-e-sagi.persianblog.com

کما... HT... ۲۳... مرگ... چقدر این کلمات برایم آشنایند... چقدر مردن دم دستی شده... چقدر آدم راحت می پرد آن بالاها... بعضی ها این پایین...
مریم!
دارم بالا می آورم از ترس!

هستی پنج‌شنبه 4 مرداد 1386 ساعت 12:43 ق.ظ http://memories-river.blogsky.com

رفتن همیشه تلخ است و ماندن تلختر.....
در پناه حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد