...only time

شجریان پدر و پسر با هم دیگه می خونن دل دیوانه ام دیوانه تر شی، خرابه خا نه ام ویرا نه تر شی. نصفه شبه و من نشستم اینجا گوششون می دم و هوس نوشتم می کنم. توی دلم یک عالمه حرفه و در عین حال سکوتم میاد. ما آخرش آدم نشدیم که نشدیم. کلی عاشقانه دارم واسه ی نوشتن. اما نمی نویسمشون. محافظه کاری در چه حد آخه؟ کمی به خاطر عدم اطمینان از آینده، کمی به خاطر ترس فراوان از اینکه اگه رو دستم بمونن چی؟ ای بابا! عصری داشتم بهش فکر می کردم دلیلای بیشتری یادم اومدا. الان چرا دیگه یادم نمیاد؟ 

یاد پارسال این موقع ها افتادم. که ماه رمضون بود و من شب تا صب توی سایت دانشگاهای مختلف می چرخیدم. اونقدر که آخرش از گیجی همه ی پنجره ها رو می بستم و از اول یکی یکی باز می کردم تا یادم بیاد کجام و من کیم و اینا. بعدناش اونقدر مغز پرانتز و مص رو خوردم که باید رفت و من خسته م و می خوام برم و از این چرندیات که دیگه خودمم باورم شده بود. مص چند وقت پیش بهم می گفت یادته نشسته بودی تو ماشین من و یه نفس این حرفا رو می زدی؟ اونقدر از ته دل می گفتی که بفرما! خدا اکسپتت کرد!!!! و فکر کنم که دیگه همه می دونن که آی لاو مص. 

نمی دونم چی بشه. فعلا که رو هوام. همه چیما، اما اوکی ام. به قول سارا با ماسک همه چیز آرومه داریم زندگیمونو می کنیم. در اصل اما خودم رو هوام، احساسم رو هواس، دانشگاهم رو هواس، عاشقانه هام رو هوان، خانواده م رو هوان، زندگی و کلا همه ی متعلقاتش رو هواس. و در عین حال همه چیز آرومه. و من ممنونم از خودم که آخر اینو یاد گرفتم.  

شجریان پدر و پسر صداشون اوج گرفته.  

همینا.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد