چقدر عجیبه. چقدر؟ خیلی. تمام انرژی مثبت های ناشی از خوب شدن حال بابای نیل ته کشیدن. حالا واقعیت ها یکی یکی میان جلو. مثل اینکه من رگرسیون افتادم و اون موقع چون مشکل عظیم تری داشتیم به چشممون نیومد.
منتظرت بودم رو پریروزا تو رادیو گذاشت. یاد زمزمه ی نویسنده افتادم وقتی من در نقش یک آدم دلداری دهنده از طرف چند و لاهه مامور شدم تا روز قبل از امتحانی که بعدها رتبه ی دو ش شد، ببرمش بیرون. و یه نم بارونی می اومد و نویسنده اینو زمزمه می کرد و من نمی دونستم چی رو چی کار کنم. همون موقعی که می گفت به جای آب زرشک آلبالو یه چیز دیگه انتخاب کن چون حوصله ندارم ضعف کنی بیفتی رو دستم.
.
آدم بی جنبه، بی جنبه س دیگه. در نتیجه نباید خیلی چیزها رو بدونه یا ببینه. چون بی جنبه س و هی ممکنه بخواد. یعنی خل شه که چرا من اینجوری نشدم. پس مریم خانوم بگیر بشین سر جات اونقدر هم اون عکس رو نگاه نکن.
.
عاطفه هم رسما بره بمیره. از این به بعد من اگر اینجا گفتم عاطفه یعنی عاطفه ی بچگیا. نه اونی که یه روزی بغل دستیم بود و الان دیگه بره بمیره.
.
بی خیال ... شب به گلستان تنها منتظرت بودم. باده ی ناکامی از هجر تو نوشیدم. منتظرت بودم منتظرت بودم.
وااااااااای آب زرشک آلبالو... ای خدا... آب انااااااار... یعنی می شه من یه بار دیگه از این آت و آشغالا بخورم؟!!!
و این آدم بی جنبه الان چی می خواد؟
و عاطفه چی شده که باید بره بمیره؟
و خیلی سوالای دیگه... ولی مهمترینش همون اولیه: یعنی می شه من یه بار دیگه از این آت و آشغالا بخورم؟!!!