بهار من سکوت بنفشه های زرده/ نقطه/

دیروز روز عجیبی بود ... اینو درختای میدون آرژانتین هم شهادت می دن ... می گی نه؟ برو ازشون بپرس ...

نمی دونم این حرفا رو دلم می خواد بنویسم یا نه؟ اما انگاری انگشتام دست من نیستن. دارن می نویسن! ... نمی دونم این بهاری که ما ازش حرف می زنیم یعنی چی؟ واقعا یک دقیقه قبل از سال تحویل با یک دقیقه بعدش چه فرقی داره؟ چرا این همه جنب و جوش تو این مردمه؟ به چی می خوان برسن؟! امیدوارم نه فکر کنین دیپرسم نه سعی کنین امید بدین یا توجیه کنین ... من فقط فکر می کنم بیهوده س ... این جنب و جوش رو می گم ... این جنب و جوشی که من ازش امسال خیلی زیاد فاصله دارم ... خیلی زیاد ...

دیروز داشتم مثل مریم رو می خوندم! برای عید چه شورو شوق مزخرفی موج می زد توش! چیز شرم آور این بود که بعضی وقتاش باورم نمی شد اینا نوشته های من باشه ... یعنی آدما این قدر عوض می شن؟ ... نمی دونم ... بهترین کار با حال این بود که با عاطفه صبحا بریم پارک! و کلی ردپا از دوستی که حذف شد ... می ترسم! ... از اینکه سال دیگه عید بیام بگم اینا رو کی اینجا نوشته! من بودم؟؟ می ترسم از خیلی چیزا ... خیلی چیزا.

اوکی ... اصلا تسلیم ... این تغییر و تحول بیهوده نیست ... الکی نیست ... اما من آمادگیشو ندارم ... با من هماهنگ نشده ... منی که احساس می کنم سالی که داره تموم می شه خیلی سال بدی بود ... خیلی ... مخصوصا تابستونی که می دونم یادم نمی ره ... آخه همیشه خاطره های بد به یادموندنی ترن ... یا من اشتباه می کنم؟ ... نمی دونم ... سال بدی بود ... جدا از مشکلات مزخرف تابستون، پر بود از لحظه های بدی که داری دست و پا می زنی بین یه سری چیزای بی خودی که می دونی با تمام وجود بی خودن ... و یکی هی داد می زنه از درونت که تو مال اینجا نیستی، تو مال این حرفا نیستی ... اه!

می دونی؟ اصلا عید از همون سالی که کنکور داشتم برا من ابهتشو از دست داد. آره از همون سال. از همون سالی که با تموم وجود درک کردم این من نیستم که دارم برا زندگیم تصمیم می گیرم ... و این واقعیت تلخیه! خیلی تلخ. و حالا که پرت شدم جاهایی که نمی دونم آخرش چی می شه ...

بگذریم ... دیروز روز عجیبی بود ... کاش می تونستم با کلمه ها توضیحش بدم ...

 پ.ن۱:باید یه ذره خودمو مرتب کنم ...

پ.ن۲: من فقط می خوام ببینم این فیلم آقا و خانوم اسمیتو چه جوری می خوان نشون بدن تو تلویزیون! این سانسور هم برا خودش دکترا می خواد ها!

تکمیل : نرگس خیلی دلنشین نوشته :) 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
سورنا دوشنبه 29 اسفند 1384 ساعت 05:48 ق.ظ

این وبلاگ خیلی چیز هجوی یه!!

سارا دوشنبه 29 اسفند 1384 ساعت 02:28 ب.ظ

نخیر هیچم هجو نیست !

آره مریم... آدما دقیقا همینقدر عوض می شن... کاری به خوب بودن و بد بودن قضیه ندارم چه اینکه هم آدما در روند تغییر کردن هم می تونن بهتر بشن هم بدتر... ولی خود عوض شدن در ذات معنی زندگی می ده...

پ.ن.۱: آره باید خودتو مرتب کنی... منم همینطور...

پ.ن.۲: می گم بیاین در دفاع از شعورمون یه نامه سرگشاده بنویسیم و درخواست کنیم پخشش نکنن !!!... خدا می دونه چه جگر زلیخایی خواهد شد بعد از سانسور !

تکمیل: اوهوم... کارشه !

نرگس دوشنبه 29 اسفند 1384 ساعت 05:24 ب.ظ

من موافق نامه سرگشاده نیستم سارا... بذار دنیا ببینه که ایران در زمینه فیلمسازی چقدر قدرتمنده که جتی هالیوود هم نمیتونه باهاش برابری کنه...تو فکر کن همه جای دنیا سناریو مینویسند بعد فیلم میسازند تو ایران اول فیلم ساخته میشه بعد سناریو میاد روش...اینا همه به یمن سانسوره... :)))
بعد هم این نرگس کیه شماها اینقدر تحویلش میگیرید...کجاش قشنگ نوشته؟؟؟؟؟ :))
بعد هم این دکتر رو ولش کنید...تازگیها حرف بیربط زیاد میزنه :)))

یاشار دوشنبه 29 اسفند 1384 ساعت 08:40 ب.ظ http://yashaar.blogfa.com/

هر سال که می گذره ما به اندازه ی ۱ سال فرق می کنیم و یه سال خیلیه خودشم یه سال سال پیش!

به نظرم کنکور بود که عید رو از ما گرفت.


این فیلم خانوم و آقای اسمیت هم بیشتر از فیلمش سانسورش مهم شده ها.
به یکی از بچه ها می گفتم اگه بخش های سانسور شده اش رو نشون بدن می فهمی جریان فیلم چیه ولی چیزی که بعد از سانسور مونده رو نه!
شایدم مثل تروی بشه یعنی یه فیلم دیگه ببینی. من که بعد از اینکه تروی رو نشون دادن رفتم یه بار دیگه از اول دیدمش.

سال نوت مبارک!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد