کمی غر ... اجازه هست؟

از صبح تا حالا ۲۰۰ تا تلفن و ۵۰۰ تا مسیج ... که چی؟ که فردا که کنکور ارشده و کلاسای صبح ما تعطیله بریم یه ذره گردش ... بیشتر از همه هم به خاطر درسا که بعد از جریان اون مهمونی کوفتی دیگه حتی برای یه نهار خوردن الکی هم با ما نمیاد رستوران پایین دانشکده ... گفتیم برش داریم بریم اینور اونور یه ذره حالش طبیعی شه ... این وسط هی نینا غر زد که من خونه تکونی دارم و نمیام! هی ما گفتیم هر کی ندونه خیال می کنه الان تو هانیکو شدی! به هزار ترفند اون راضی شده. ماندانا هم که باید از اون امیر ننر اجازه بگیره ... اونم لطف کرد اجازه داد بچه پر رو ... وقتی همه چیز حله و منو نیلوفر ماشین هم گرفتیم یهو درسا می گه من می خوام درس بخونم نمیام! ما که می دونیم دردش چیه ... چی می شه گفت دیگه بهش؟؟؟ می ترسه ... یه جورایی عصبی می شه ... با این حال همون نیاد بهتره ... واقعا بعضی اتفاقا تاثیرای خیلی بدی رو آدم می ذارن ... من تنها کاری که کردم این بود که چشمامو بستم و بدون هیچ خجالتی هر چی از دهنم دراومد به این بسیجیای احمق بیشعور گفتم ... خدایا اگه احیانا اینجا رو می خونی نسلشونو از رو زمین بردار ... می شه؟

در حال حاضر هم می خوام یه سخنرانی آماده کنم برای خانواده که بلکه بشه قانعشون کرد پاشیم عید بکنیم بریم یه جایی ... من یکی حوصله ی این عید دیدنی های مزخرف رو ندارم ... باید دائم این کلمه ها رو بشنوی که بزرگ شدین ماشالا ... چه عجب ما شما رو دیدیم ... آقا اصلا اونایی که قراره سالی یه بار اونم تو عید همدیگه رو ببینن، همون بهتر که نبینن ... عاطفه داره لحظه شماری می کنه برای عید! بهش می گم تو آدم مفیدی هستی برای جامعه ... معلومه باید منتظر استراحت عید باشی! اما من چی؟ همین الانشم تو استراحتم ... عید می خوام چی کار؟

اینام که می خوان سیزده بدر رو از تعطیلی دربیارن ... دستشون درد نکنه ... روز طبیعتم بگیرین ببینیم چی می شه ... مثل تعطیلی تولد امام رضا که برداشن و به جاش شهادت رو تعطیل کردن ... اصلا چرا ما یک هفته شادی عمومی نداریم؟ همه ش یک هفته عزای عمومی ... خدایا اگه احیانا هنوز داری می خونی، کارت با بسیجیا که تموم شد بیا یه حالی هم به نمایندگان مجلس بده ...

پ.ن: دوستان من که اینجا رو می خونید و همه تون آدمای مفیدی برای جامعه هستید! برای من نامفید دعا کنید ... برای اون ۶۱ ای خطرناک که امسال می خوایم بپرونیمش ،اون کنکوری عزیز که آینده ش روشنه و اون مریمی که کامپیوترش از دست رفته هم همین طور!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد