رویا

امروز اولین جلسه ی ترم جدید کلاس زبان بود. فکر میکردم تنهام. اما تو کوچه بالایی لیلا رو دیدم. مریم هم داشت برمی گشت. منو لیلا ۲ تا ۴ نوشته بودیم. عجب تفاهمی. اما مریم که طبق معمول داشت با موبایل با مهیار جون حرف می زد، ۱۲ تا ۲ نوشته بود. خیلی خوشحال شدم ... چون قبلش عزا گرفته بودم که دیالوگها رو با کی باید بگم! لیلا هم خوشحال شده بود کلی. تازه کل کوچه ی یک طرفه رو دنده عقب اومدیم با لیلا و سر کوچه پارکیدیم! اگر تنها بودم عمرا از این کارا می کردم! اما هر قدر از دیدن هم خوشحال شدیم این استاده حالمونو گرفت .. فرض کن نشستیم سر کلاس یهو یه صدایی دااااد می زنه Hi Dearssssss! و وارد کلاس می شه. یه زنه بود. مغزمونو خورد کل ساعت ... یه مانتوی سبز فسفری واقعا بد رنگ هم پوشیده بود که می رفت رو اعصاب آدم ... کلی هم سخت گیره. باید یه کتاب دیگه هم بخریم بخونیم باهاش در طول ترم. تازه وقت رفتن برای همه ساعت تعیین کرده بریم بشینیم mbc4 ببینیم بیایم براش Summary بگیم ... صدای جیغش هنوز تو سرمه! با لیلا تصمیم گرفتیم بریم عوض کنیم کلاسمونو بندازیم ۱۲ تا ۲ با همون استاد قبلیه و مریم اینا ... امیدوارم بشه ... چون من یکی اعصاب این زنه روندارم. از بچه های کلاسشم اصلا خوشم نیومد ... نمی دونم چرا همه شون یا دارن می رن خارج یا می خوان برن! خب اگر هم اینجوریه، گفتنش توی معرفی خود، یه ذره بی مزه بازیه! فرض کن بگه من فلانی ام دارم می رم امریکا! خنده داره! یه پسره بود، استثنائا نگفت دارم می رم! گفت اومدم و نمی خوام برم! ولی اونم کلی خنده دار بود! اولش گفت که من فوتومن هستم! از اینا که تبلیغ می کنن عکسشونو می زنن رو بیلبردها! بعد آدرس داد که فلان بیلبرد! ما که نفهمیدیم ولی بعضیا گفتن ااااااااا (تماما به کسر!). بعدش گفت که یه سریال هم بازی کردم برای عید! یک دقیقه دیگه می شستیم می گفت من جورج بوشم!

سپیده دیگه نمیاد کلاس زبان! چون همسرش اجازه نداده! چون این کلاس مختلطه! دلم می خواست قیافه ی عاطفه رو وقتی اینو بهش می گفتم می دیدین!!! این یه توهینه. نه؟ البته به نظر من بچه بازیه ... بگذریم! عصر به عاطی می گم یه چیزی بگو من بخندم! می گه پاشو زنگ بزن به سپیده یه ذره از حساسیت های شوهرش بگه بخندیم!!!!!!!!

می دونی؟ الان دیگه جدای همه ی اون لوس کردنها که این رشته رو دوست ندارم، دارم واقعیت رو می بینم ... اونم اینه که این رشته واقعا سخته ... سخت ها .... همه ش ریاضی ... همه ش ... از هر طرفی که بری می خوری به ریاضی ... کاش یه ذره متنوع تر بود ... یه کمی هم آسونتر ... چند واحد طراحی ... چند واحد عکاسی ... یه ذره فیزیک ... یه ذره شیمی .... باز رفتم تو رویا ... بیاااااااا بیرون بچه ...

نظرات 4 + ارسال نظر
نرگس چهارشنبه 3 اسفند 1384 ساعت 01:28 ق.ظ

یه ذره شیمی.... خوبه... آمار...شیمی... دی:))
من هی میگم مرد ایرانی همچنان سنتی بوده...بعضی ها میگن نه...بیا اینم یه نمونه مرد امروزی اش...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 4 اسفند 1384 ساعت 03:06 ق.ظ

سلاموبعدشمخدافظ!

یاشار پنج‌شنبه 4 اسفند 1384 ساعت 09:54 ب.ظ http://yashaar.blogfa.com/

ترم جدید شما مبارک باد واستادتان.


می دونی تا حالا از این جور مرد بازیا در نیاوردم ولی چرا دروغ بگم احساس می کنم شماها هم بدتون نمیاد طرفتون اینجوری باشه. با خودت رو راست باش.

سارا جمعه 5 اسفند 1384 ساعت 05:44 ب.ظ

حرف یاشار رو یه خورده پایه ام... البته یه خورده ها... یعنی در این حد که می گم بیشتر دخترا این به قولی حساسیت ها رو پذیرفته ان و نبودشون براشون جوری غیر عادیه...
قضیه همون خو گرفتن و پذیرفتنه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد