-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 خرداد 1392 01:09
میدونی؟ خواهر و برادر چین که اینقدر آدم دوسشون داره؟ خدایا میگم تو که داشتی آدما رو می آفریدی و می دونستی آدما اینقدر ایموشنال هستن چرا فکری به حال امثال من نکردی؟ گاهی از ته دل احساس سوزش می کنم. دلم یه حس عجیبی رو تجربه می کنه برای خواهر و برادرم که هیچ وقت دیگه تجربه نکرده. خدایا! چی بگم بهت؟؟ اسشون میاد مغزم سفت...
-
دیگه اون آدم سابق نیستم
شنبه 4 خرداد 1392 00:57
اینجا چیزی که زیاده منظره قشنگه. اگر قدر بدونیم طبعا. من قدر نمیدونم به شخصه. نمیرم بشینم توی دک می گم حشره داره. اما درونم چپ چپ نگاه می کنه و چیزی نمیگه. الان لیوان کافیمو گذاشتم بقل دستم و داشتم اینترت گردی می کردم. یکهو یاد وبلاگم افتادم. احساس می کنم اون قسمت از زندگیم که بی وبلاگم زندگیم مختل بود خیلی وقته...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 شهریور 1391 03:35
هزار قناری خاموش در گلوی من... بله هنوز هم. ما عوض نمی شیم. غمگین تر می شیم. آینده روشن نیست. من آلردی خسته م. من از اولش خسته بودم. قناری های خاموش از گلوی من برین بیرون. مامانم یه عمر بهم گفت حرفتو بزن.. مامان.. چرا نگفتی چه جوری؟؟؟ مامان...
-
کار
چهارشنبه 28 تیر 1391 19:48
من کار پیدا کردم. خیلی خوبه خیلی احساس مفیدی بهم دست داده. چرا ما توی دانشگاهامون توی ایران کار دانشجویی نداشتیم؟ آینجا به سرِِ کار می گن آفیس! آفیس ما خیلی خوبه. کسی که ازش دستور میگیرم به دختر سفید امریکاییه خیلی مهربونه. استفنی. دوست داره راجع به همه ی زبونا و فرهنگها بدونه. یه بار ازم خواست عددای فارسی رو براش...
-
نیویورک
شنبه 10 تیر 1391 01:49
باز من دلم گرفت یاد نوشتن افتادم. اینم شد روش؟ وقت خوشحالی اصلا یاد نوشتن نمی افتم. جالبه! هی به خودم میگم خوشیهاتم ثبت کن. اما خودم حرف خودم رو گوش نمی دم. اومدم نیویورک پیش سود. اما اون سر کاره. من پیش مامانشم. کلا سکوتم میاد توی این شهر شلوغ. همه در حال بدو بدو. پیاده رو ها از شلوغی منو یاد روزای بعد از انتخابات...
-
بی گرفتم
سهشنبه 2 خرداد 1391 01:20
میگن اینجا امنه. در ِ دک رو باز کردم . کسی هم اومد تو اومده دیگه. گذاشتم قهوه جوش بیاد بریزم تو شیر بخورم خواب از سرم بپره. البته خوابم نمیاد. کسلیم میاد. همسایه بغلی همین الان باز برگشت. امروز روز هزارمه که رفته و اومده. منم همه ی رو به پنجره م خب می بینمش آمارش میاد دستم. فردا امتحان دارم. یه بی گرفتم. خیلی دلم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 فروردین 1391 02:19
می دونی؟ یه پست نوشته بودم راجع به همخونه م که دیگه بابا نداره. که من هم دیگه پدر دوم ندارم. که ناراحتیم. ناراحته. که گاهی اونقدر کم میارم که می شینم فقط نگاش می کنم. که گاهی می گن ای کاش من کمی قوی تر بودم کمی وارد تر بودم کمی می دونستم آدم باید با همخونه ی بی باباش چه کار کنه که آروم بشه.. برای اولین بار از وقتی...
-
نوروز
جمعه 4 فروردین 1391 01:06
سال ۹۰ تموم شد و سال ۹۱ شروع شد. امسال اولین سالی بود که هفت سین خودمو چیدم و پیش خانواده م نبودم. شب سال نو خیلی خوش گذشت. پیاده رفتیم تا کافی شاپ نزدیک خونه. همه جا شکوفه زده و قشنگ شده بود. بعدش برگشتیم و با همدیگه سبزی پلو ماهی درست کردیم. البته من فقط زحمت سالادو کشیدم. سال تحویل ساعت ۱ نصفه شب بود. امروز می...
-
بازگشت
جمعه 19 اسفند 1390 02:24
نشستم اینجا توی کوک لایبری. دو ماه گذشته دیروز فهمیدم تاریخ فارسی رو کامل یادم رفته. اینجا اتفاقایی می افته که آدم اصلا فکرشم نمی کرده. بعضی وقتا برای خودم جدیدم. یه چیزی می گم می بینم چقدر جدیده. مثلا اون روز داشتم می گفتم خوبه به جای ۳۲ از ۲۹ بریم که اسپید لیمیتش بالاتره. بعد یهو فکر کردم چی گفتم؟ این حرفا کی اضافه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 آذر 1390 10:21
اینترنت مسخره ی الاغ ازت بدم میاد یه دقیقه وصلی یه دقیقه نیستی. صب این همه برادرم برات وقت گذاشت دیگه چه مرگته؟ همه ی کارام مونده این شهر شلوغه جا پارک نیست هیچ کی هم نمیاد بگه خرت به چند من خسته م خل شده م تنهام تنهام تنهام مریم یادت نره همین جاشم تنها بودی نری اونجا غمباد بگیری مامان میگه تو بودی ال می کردی بل می...
-
هذیان های یک هفته مانده به رفتن
یکشنبه 27 آذر 1390 15:36
مامانم اینجا آرام خوابیده است. کمی تتریس بازی کرد و مثل همیشه گفت: "یه ده دقیقه دراز بکشم پاشم کارامو بکنم." و من هیچ وقتی نفهمیدم کارهایش چیست که هیچ وقت تمام نمی شد. این آخرین عصر یکشنبه ای است که روی این مبل کنار پنجره مان نشسته ام و مامان روی کاناپه "دراز" کشیده است و من تماشایش می کنم. از...
-
نیستی
جمعه 11 آذر 1390 15:16
نشستم در خانه ی پدری. کنار شومینه. شنل کادوی عمه رو انداختم روی دوشم. پتوی سرخابی عزیزم رو کشیدم روم. آتیش داره کنارم هُرهُر می سوزه. صدای حرف زدن و تلویزیون دیدن مامان و بابا از آشپرخونه میاد. با توجه به اینکه محرم شده، صبحانه ی مفصلی خوردم به همراه کلی فک و فامیل و هنوز مزه ی نون سنگک تازه و پنیر و گردو و چایی شیرین...
-
حسرت
دوشنبه 7 آذر 1390 22:19
بهم می گفت برو مامان باباتو بغل کن حسش رو ذخیره کن برای روزای مبادا. دیشب یه کم سرمو گذاشته بودم رو شونه ی مامان که انگار مثلا برای اینه که داریم با هم عکس می بینیم. اما اصلا حواسم به عکسا نبود. امروز وقت خدافظی از مهدیه بغلش کردم. خواستم زمانو نگه دارم که حسش ذخیره بشه اما مص هولم داد کنار که خودش رویوسی و خدافظی...
-
کاشکی..
یکشنبه 6 آذر 1390 14:49
عجب روز کسلیه. حالا خوبه فردا میرم پیش دوستام.. داره برف میاد. پارسال خیلی دلم برف می خواست اما نیومد. امسال بی تفاوتم، همه ش میاد. هی به خودم میگم بشین روزا رو بنویس ببین چند روز وقت داری چی کارا داری، لیست بنویس کارات یادت نره. اما کو حس و حال؟ اونی که دوسش دارم سه تا دندون عقلشو کشیده و حسرت به دلمه چرا پبشش نیستم...
-
Dream
چهارشنبه 2 آذر 1390 16:10
خنک آن دم که نشینیم به ایوان من و تو به دو چشم و به دو صورت به یکی جان من و تو . . . به خودم که اومدم داشتم اصرار می کردم این آهنگ آروم حتما روی فیلممون باشه و فیلمبردار هم قبول کرد. بعد تازه یادم افتاد که چقدر دلم تنگ اینجاس.... هنوز که هنوزه ایتس لایک اِ دریم. با اینکه صبحا از خواب بیدار می شم و عکس 100 در 70 رو به...
-
خواب؟
پنجشنبه 28 مهر 1390 11:08
احساس می کنم خوابم. تا به حال همچین حسی نداشتم. خیلی عجیبه. گاهی انگار اصلا باورم نمی شه که اومده و پیشمه و داره حرف می زنه. حتی به سرم می زنه خودمو بشگون بگیرم ببینم حس می کنم یا نه. خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی برام عجیبه. این حس رو هیچ وقت نداشتم. اینکه همه ش فکر کنم تو رویام. نمی دونم. فقط می تونم بگم عجیبه. دلواپس هم...
-
.....thirty minutes to finally decide
چهارشنبه 13 مهر 1390 18:31
Out of sight Out of mind Out of time To decide Do we run? Should I hide? For the rest Of my life? Can we fly? Do I stay? We could lose, We could fail. 30 minutes, a blink of an eye 30 minutes to alter our lives 30 minutes to make up my mind 30 minutes to finally decide 30 minutes to whisper your name 30 minutes to...
-
سیندرم؟
یکشنبه 10 مهر 1390 17:36
حال این روزام عجیب غریبه. گاهی اونقدر خوشم که ته دلم همه ش قند آب می شه. گاهی اونقدر حجم غمم زیاده که قلبم تیر می کشه. شبا خوابای بد می بینم. خوابای بی ربط و الکی و پر از اتفاق های استرس زا و بد. خیلی خوب هم خوابم نمی بره. شاید اگه حال داشته باشم برم بگردم گوگلو زیر و رو کنم برسم به یه سیندرمی چیزی به عنوان دپرشن قبل...
-
نمیگذره
جمعه 8 مهر 1390 21:15
چرا امشب نمیگذره؟ به زور تازه ساعت 9 شده. عصر جمعه س دیگه. بعضی جمعه ها عصرش تا شب طول می کشه. مثل امروز. فردا می خوام برم دانشگاه مرخصی بگیرم. با خودم قرار گذاشته بودم تا کلیر بشم دانشگاهو برم. اما الان با این وضعیت جی آر ای خوندم نمی رسم اونم برم. امیدوارم خیلی معطلم نکن و بدو بدو نداشته باشه. حوصله ندارم. زرت...
-
مریم بزرگ شو
چهارشنبه 6 مهر 1390 21:05
مریم بزرگ شو مریم بزرگ شو مریم بزرگ شو مریم بزرگ شو مریم بزرگ شو مریم بزرگ شو مریم بزرگ شو مریم بزرگ شو .....
-
تولد؟
جمعه 1 مهر 1390 14:06
فردا 25 ساله می شوم.
-
اختلال
جمعه 1 مهر 1390 02:06
من زندگیمو به خاطر مردم مختل می کنم اما مردم زندگیشونو به خاطر من مختل نمی کنن. چرا نمی کنن؟ باید مختل کنن. چرا؟ چون من می کنم. همینه که من می گم. اگه اونا نکنن منم دیگه نمی کنم اون وقت دیگه هیچ کی زندگیشو به خاطر یکی دیگه مختل نمی کنه. اون وقت دنیا از اینی که هست مزخرف تر می شه. با همه ی این حرفا من بازم زندگیمو به...
-
یه شب تو خواب وقت سحر....
سهشنبه 29 شهریور 1390 17:12
هاه.. هیچوقت نفهمیدم زندگی چه جوریه. همیشه دلم می خواسته به یه نیرویی که اسمش خداس اعتماد داشته باشم. برعکس خیلی ها که با این مسلمونیشونو به رخ هم می کشن، باید اعتراف کنم که این کار فقط و فقط به خاطر خودم بوده. اینجوری راحت تر بودم خودم.. این روزا انگار واقعا خوابم. عین برق و باد داره می گذره و من نمی فهمم چی می شه....
-
؟
سهشنبه 25 مرداد 1390 01:03
عجب بساطیه. دلم می خواد بشینم های های گریه کنم ننه من غریبم بازی در بیارم بگم آخ من تنهام من استرس دارم من بی کَسم من خسته م ازین حرفا. اما خیلی ریلکس و مهربون و شیک و سانتال مانتال با مردم برخورد می کنم و همه چی آرومه مثه بنز و اینا. بعد از اون طرف خودم واسه خودم آهنگ می ذارم که طاقت بیااااار طاقت بیار . بعد شاکی که...
-
...only time
شنبه 15 مرداد 1390 01:03
شجریان پدر و پسر با هم دیگه می خونن دل دیوانه ام دیوانه تر شی، خرابه خا نه ام ویرا نه تر شی. نصفه شبه و من نشستم اینجا گوششون می دم و هوس نوشتم می کنم. توی دلم یک عالمه حرفه و در عین حال سکوتم میاد. ما آخرش آدم نشدیم که نشدیم. کلی عاشقانه دارم واسه ی نوشتن. اما نمی نویسمشون. محافظه کاری در چه حد آخه؟ کمی به خاطر عدم...
-
هزاااااااااااار قناری خاموش در گلوی من....
شنبه 4 تیر 1390 20:00
من از عهد آدم تو را دوست دارم.. از آغاز عالم تو را دوست دارم.. مریم چته؟ از کی اینقدر حسابگر شدی؟ چرا این قدر تضمین و اطمینان میخوای؟ از کی اینجوری شدی که خودتم نفهمیدی؟ مگه نمی گفتی دنیا یه ریسک گندۀ گنده س و همینش بود که دوس داشتی. حالا کجان اون همه جسارت؟ چه شبها من و آسمان تا دم صبح... سرودیم نم نم : تو را دوست...
-
هزار قناری خاموش در گلوی من
چهارشنبه 1 تیر 1390 10:56
فقط خواهر آدمه که بیاد بشینه. هیچی نگه. کافی باشه. پاشی بری نسکافه بیاری بلکه از خواب نجات پیدا کنی، فقط خواهر آدمه که بگه نرو بشین. میری نسکافه تو میاری تکیه می دی به پشتی، سرتو می ذاری به دیوار می گی "عجب زندگی ای شده"، فقط خواهر آدمه که لازم نیست چیزی بگه. نگاه کنه کافیه. گذاشته باشی خانوم مریل استریپ...
-
گر بخندیم...
سهشنبه 24 خرداد 1390 23:16
شددگرباره جوان عالم پیر، عالم پیر شده عشق پذیر.. چشمامو می بندم می رم به 9 سالگی. گر بخندیم زمان خندانیم... ور بچرخیم جهان چرخانیم... این صدای همیشه آشنا از یه جایی به گوشم می رسه، سبکبال در حال دویدن. با یاس با عاط با طاه... با همه ی بچه های خوب کودکی... تنها دغدغه ی زندگی این بود که مامان بابا اجازه بدن بریم باغ سیب...
-
:(
چهارشنبه 11 خرداد 1390 15:32
هیچکس کجاس؟ مگه یه آهنگ نخوند که "یه روز خوب میاد"؟ کو پس؟؟؟؟ شد یه روز از خواب بیدار شیم و توی این مرز پر گهر یه دونه فقط یه دونه خبر خوب بیاد؟؟؟؟ "...زاغان به رویِ دهکده، زاغان به روی شهر زاغان به رویِ مزرعه، زاغان به رویِ باغ زاغان به رویِ پنجره، زاغان به رویِ ماه زاغان به روی آینه ها، آه!... از تیره...
-
...I'll cross the stream, I have a DREAM
چهارشنبه 11 خرداد 1390 11:15
شجریان داره می خونه، ببار ای ابر بهار، ماهو دادن به شبهای تار، من؟ من لیوان نسکافه م دستمه و لب پنجره وایسادم. یه نسیم نیمه گرمی می خوره به صورتم و دارم درخت خرمالوی توی حیاطو نگاه می کنم. عزیز دلم، تو شاهد چه چیزایی که از من نبودی. اون روزا که روت برف می شست و من دپرس از کنکور با لیوان چایی نگات می کردم، یا اون...