مداد خودکاراشو مگه می شه یادم بره؟ همونا که ته هموشونو عین بچه های کلاس اولی جویده بود ... دیشب عروس شد. دورشون حلقه زدیم و رقصیدیم. آخرش از شوق گریه هم کردیم! به یاد همون مداد خودکارای جویده شده یی که دیگه هیچ وقت برنمیگردن .... به یاد همه ی اون بی خیالی ها و بچگی ها که اگه همه ی زندگیتم بدی دیگه نیستن ...
دیشب عروس شد .... رفت!
حضور بامرام شوما عارضم که ما حال ظاهر و باطنمون توفیر قابل عرضی نداره. تیریپ تیریپ که مپرسه.
نه لاو ترکوندنی، نه پپسی بازکردنی، نه گازکشی دوغ آبعلی، نه سیخکشی جوجه، نه پیغومی و نه پسغومی.
غضب خدا و هویت تعطیل و تیزی بی تیغه!
حالا که ما این جوریا میپلکیم، شوما حالتون چه جوریاس؟
پینوشت تو مایههای خیط و نشون:
نارفیقهاش مرام رنده نمیکنن، یعنی که از حالشون خبر نمیدن.
گفتیم که گفته باشیم.
. . .
بعدِ محرم و صفر پارسال که رفتیم پایِ منبر واعظ و رخت هیئت پوشیدیم، عاشقیتِ شبِجمعهمان شده روضهی بابالحوائج و معصیتِ روزگارمان شده خیالِ عتبات. به همین ساعتِ عزیز، محرم به اینور، ضامنی قلافِ سر طاقچهست و منقل وقفِ مسجد و آبکی اَخ. آبکشیدیم. جایِ نجسی، سکنجبین پیاله میکنیم دوای رودِل.
خلاصه کنم رفیق. اینروزها دل مانده و یک تسبیح شامقصودِ دانهعنابی و ذکر «یا مجیر» و یاد چشمهایت. ما اینطرفی میپلکیم و تو کجا؟ ماندهای پای تشتکِ پپسی و دوغ آبعلی و سیخ جوجهی برشته و پیغام و پسغام، پی رفاقت؟ که چی؟ رفاقتها که بلانسبت بویِ مستراح گرفته. خرج تاسوعای اولادِ علی نذر قدمت. اگر برگردی...
می شینه جلوم: اعتراف کن.
باید اعتراف کنم. باید بگم. همه ی اون چیزایی که نباید کسی می فهمید رو. همه ی اون چیزایی که قرار نبود هیچ وقت گفته بشن رو. باید از صبحای زود بگم. صبحای پارک. باید از روزای امتحان بگم. روزایی که همه چیز مهم بودن جز امتحان. باید از خیابونایی بگم که آجر به آجرشون قدم به قدمشون خاطره ن. باید از کتابایی بگم که خونده شدن و تیکه تیکه شدن. باید از ..... باید اعتراف کنم.
پا میشم: نمی تونم.
باید اعتراف کنه. باید بگه. نباید هیچ چیز نگفته باقی بذاره. باید شهامتشو داشته باشه. باید جربزه شو نشون بده. باید بگه از سکوت های طولانی ای که شکسته نمی شن. باید بگه از التهابا و استرسا و رنگ پریدگیها. باید نشون بده فکرایی که مغزشو می خوره. باید بتونه. باید .... اعتراف کنه.
پا میشه: می تونی.
دستام دارن می لرزن. سردمه. یکی اون پنجره رو ببنده. یکی هم بهم حق بده. نمی تونم. نمی تونم. چرا باید بتونم؟ نمی تونم. کلمه ها ... کلمه ها کمکم نمی کنن. نمی ذارن. نامردی می کنن. چه جوری بگم؟ یه دنیا حرفه. یه دریاس. یه اقیانوسه. اصلا از کجا شروع کنم؟ از کجا ...
می شینم: دست از سرم بردار.
نه ... خودشو لوس نمی کنه. واقعا نمی تونه. اینو من می دونم. خوب هم می دونم. اما باید بتونه. باید جسارتشو نشون بده ... همون طوری که هست.
می شینه: از اولش شروع کن.
انگار بهت بگن یه نگاهو توصیف کن.بعضی وقتا یه عمر زندگی رو می شه تو دو تا جمله تعریف کرد. اما بعضی وقتا یه نگاه یک ثانیه ای رو می شه دو سال توصیف کرد. تو که نمی فهمی. تو که نمی دونی. تو که نیومدی. تو که ندیدی.
سرمو می ذارم روی میز: من خوابم میاد.
آره من نیومدم. من ندیدم. من نمی دونم. اما اشتباه نکن ... خوب می فهمم.
.
.
.