-
انگاری ۲۲ ساله . . .
چهارشنبه 18 اردیبهشت 1387 21:49
دیروزو دوس داشتم بس که تعادل بازی کردیم تو پارکی که مونا معرفی کرده بود و کلی دستگاه تعادل بازی داشت و من بودم و لاهه ی سیاه پوش و یه عالمه مردم لات و لوت که نمی دونم از کجا تو اون پارک عزیز پیداشون شد. آخه دفعه ی قبل که مونا داشت اون پارکو بهمون معرفی می کرد ازین آدما نداشت. و من زورم به دستگاه ها نمی رسید و فقط اون...
-
. . . Playground school bell rings again
پنجشنبه 12 اردیبهشت 1387 16:44
کی فکرشو می کرد که اون دخترک بنفش پوش مو سیاه، همون ارغوان دوران مدرسه س که همیشه ی خدا می خندید و حالا هم که داره میگه عکاسه دهنشونو صاف کرده با ژستاش، بازم می خنده. چشماش همون چشمای ۵ شنبه عصراس که خونه ی عاطفه تست حسابان می زدیم. دستاش همون دستای زنگ ورزشاس که بسکتبال بازی می کردیم. و خنده ش ... همون خنده ی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 اردیبهشت 1387 23:32
اه. یه عالمه نوشتم تا زدم انتشار این بلاگ اسکای نامرد گفت پایان زمان کاربری. حالا جواب این انگشتای خسته و مغز خالی نشده ی منو کی می ده؟ هان هان اگه راست می گی کی می ده؟؟؟؟؟؟ کلی از خودم و از جنبه م و از شخصیتم تعریف کرده بودم آخه لامصب چه عیبی داشت انتشار می دادی؟ نامرد.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 فروردین 1387 11:26
یک عالمه نوشتم. اما پاک کردم. جمله ی آخر نوشته م این بود: آه نرگس تو می دونی کی رو می گم. همون کسی که توی میدون انقلاب دیدیش ... یادته؟ تو با آزی بودی.
-
چه باید کرد؟
شنبه 24 فروردین 1387 19:20
الان تقریبا ۳ ساعته که خونم. از لحظه ای که اومدم این صفحه جلوم بازه و می خوام بنویسم. اما هی کار پیش اومد. آخریشم چتیدن با داداشه و مرج بود. مرج شارجه درس می خونه. عمران. عشق ساختمون سازیه! لابد پیش خودش فکر می کنه این بیابونای برهوت امارات جون می ده واسه ساتن. بعد لابد املاک رابینسون بیاد بفروشه!!! اون روزی با سان و...
-
سینما
شنبه 24 فروردین 1387 19:19
می دونین چی شد؟ من گفتم بریم سینما. همه گفتن آخ جوووووون بریم. بعد قرار گذاشتیم. کلی آدم اومد. بعد هر کی از یه چیز قرار خوشش نیومد و غر زد. همه شونم به من. چراشو نمی دونم. نین یهو یادش افتاد که من اونجور که باید و شاید دوستش نبودم. رض عین جنازه هی می افتاد اینور اونور می گفت گشنمه. نیل از رفتار رض شاکی بود. فر با چند...
-
امروز!
یکشنبه 18 فروردین 1387 22:20
خداوندگار را هزاران بار شکر می کنیم که عید باستانی دست از سرمان برداشت. حالا با اینکه سخته صبحای زود بیدار شدن و تو این ترافیک رسیدن به کلاس. اما در حال حاضر هر چیزی در نظر من از عید می تونه بهتر باشه! امروز سینما آزادی! تصور کن اگر زحمت بکشیم ۲ دقیقه از دانشگاهمون بیایم اونور تر، می رسیم به یه سینما آزادی نو و سه تا...
-
تو حیاط عیدی می دن بدو بابا
دوشنبه 5 فروردین 1387 18:36
خاصیت عید خستگی و بی حوصلگی و خوابالودگی و تنبلی و این چیزاس دیگه. پس من حرفی ندارم جز غر. در نتیجه سکوت می کنم که حالمون بد نشه جمیعا! این روزا اند سرگرمیم آهنگ دانلود کردنه. پ.ن: این بانوی دوست داشتنی که با کمی تردید و خجالت عید رو از پشت تلفن به من تبریک گفت، مرج بود. و این معنی ای نداره جز اینکه برادرم می خواد...
-
یار دبستانی؟
شنبه 25 اسفند 1386 10:14
مه و مهد، دو تا از دوستامن. من با مهد خیلی صمیمی بودم. خیلی. توی پیش دانشگاهی از بس که همه اعصابا داغون بود و از این توجیه ها، از حالت صمیمی به حالت تنفر و سپس به حالت بی تفاوت درومدیم. تا اینکه سال دوم دانشگاه به حالت دوستهای معمولی درومدیم. خلاصه یعنی صمیمیته برنگشت که بر نگشت. سال سوم دانشگاه فهمیدم که مهد اون...
-
some body needs you
سهشنبه 14 اسفند 1386 20:31
امروز پیوسته مون تشکیل نشد. یعنی آقای توکلی ( می دونم اسمش کلهره ولی من دوست دارم بهش بگم توکلی) اومد گفت شلوغ نکنین زود برین استاد جلسه داره. با ساناز و فرناز رفتیم تندیس. من می خواستم مایو بخرم اما اونا رای م رو زدن. در نتیجه یه گردنبند سیاه و صورتی و سفید خریدم. ناهار هم وشه خوردیم. طبق معمول سیب زمینی مخلوط و...
-
منتظرت بودم
پنجشنبه 9 اسفند 1386 00:24
چقدر عجیبه. چقدر؟ خیلی. تمام انرژی مثبت های ناشی از خوب شدن حال بابای نیل ته کشیدن. حالا واقعیت ها یکی یکی میان جلو. مثل اینکه من رگرسیون افتادم و اون موقع چون مشکل عظیم تری داشتیم به چشممون نیومد. منتظرت بودم رو پریروزا تو رادیو گذاشت. یاد زمزمه ی نویسنده افتادم وقتی من در نقش یک آدم دلداری دهنده از طرف چند و لاهه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 اسفند 1386 17:34
برای دیدنش باید کوبید و تا اون ساختمونای سفید پر از داستان رفت. دوست داشتم می اومد با من گردش. مثل همه. خسته شدم از دیدارهای محدود به محیط های آکادمیک.
-
ولی من می مونم اینجا با دلی که دیگه تنگه
یکشنبه 5 اسفند 1386 22:17
فرناز از ایتالیا و فرانکفورت می گفت و اینکه اصلا موقع رد شدن از خیابون نگران اینکه جوون مرگ شیم نمی شده و منو ساناز پاستیل کیلویی ۱۲ هزار تومنی می خوردیم و ساناز از مرفه بی درد بودنش خوشحال بود! و پشت اون ماتیک صورتیش یه غم آشنایی بود که علتش فقط و فقط آقایی بود که دو ماه پیش تو نایب وزرا با پدرش ناهار خورده بود و اون...
-
کسی نگفت کجا برم
شنبه 4 اسفند 1386 19:30
این آهنگ بهونه ای شد که من بیام دوباره یه سر به وبلاگم بزنم. صبح که این سایت رو پیدا کردم و این ویدیو رو دیدم نمی دونم چرا اینقدر دوسش داشتم. جریان این آهنگ اینه که دو تا دانشجوی ایرانی هم اتاقی بودن که یکی شون ترانه می گفته و اون یکی آهنگسازی بلد بوده. بعد با کمک بابک امینی این آهنگو می سازن. بابک امینی هم اسم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 بهمن 1386 09:31
دیروز فهمیدم که عاط دیگه اون عاط قبل نیست. گفت صحبت کردن راجع به گذشته وقتشو هدر می ده. گفت عین دو تا آدم باشیم که امروز به هم رسیدیم! برو بابا! بذار خوش باشه من که اصلا از برگشت دوباره ش شادمان نیستم! به قول لاهه اصلا مهم نیستو از روی واقعی! نه از روی لج یا افسردگی! خلاصه که درست که اعصابمو خورد کرد دیروز. اما تموم...
-
نرگس نامه! :)
یکشنبه 14 بهمن 1386 16:04
بدین وسیله با افتخار و غرور نمره ی بیست دفاع بعضی ها را بهشان تبریک می گوییم :)) نرگس جان تو تواما برای ما مایه ی افتخار و سرافکندگی هستی! افتخار به خاطر بیستت که نمی دونم چرا این اسم رو که می شنوم دچار شعف می شم! و سر افکندگی به این خاطر که آخه بابا یازدهی دوازدهی دیگه حداکثر تا پونزده هم قابل قبول بود چرا بیست؟!...
-
اینجوریاس خلاصه!
یکشنبه 30 دی 1386 11:13
چه معنی داره نرگس خانوم؟؟؟؟؟؟ چه معنی داره من این همه به سارا بگم من از طرف تو ام میرم سر جلسه ی دفاع نرگس اون وقت شما بندازی دفاعتو وقتی که من سر جلسه ی امتحان نشستم؟ دیدی سارا؟ دیدی!؟ هیچی دیگه مجبوریم همونجوری که من سر جلسه ی امتحانم و سارا در خانه ی خودِ خودِ خودِ خودش خوابیده (آخه ۱۰ صبح ما میشه ۱۰ شب شما دیگه...
-
im watching you pass me by
یکشنبه 16 دی 1386 22:38
چرا همیشه اتفاق های نا خوشایند باید وسط امتحانا بیفتن؟ خل شده م. حتی حوصله ندارم از خودم دفاع کنم ... یاس امروز کلی گیر داد که بریم برف بازی. اما نرفتم. گفت شب با داداشا بریم پس. گفتم تو راضیشون کن من پایم! الکی. می دونستم اونا حس و حال برف بازی شبونه ندارن. من درس نمی خونم ... خل شده م. من نباید آمار ریاضی بیفتم....
-
نداشتم ...
چهارشنبه 12 دی 1386 21:28
چقدر دلم برف می خواست. چقدر امروزو دوست داشتم. چقدر خوشحال بودم که خودمم و همه این منی که منم رو قبول دارن نه منی که من نیست. چقدر برف قشنگ بود. چقدر پیاده روی صبحم بهم چسبید ... چقدر تنهاییمو دوست داشتم. چقدر سانازو دوست داشتم. چقدر فرنازو دوست داشتم. چقدر عاط و یاس و هد و همه ی اونایی که قرار بود ببینمو دوست داشتم...
-
خوش مزه تری از کرانچی!
یکشنبه 9 دی 1386 21:30
وای خدای من این آهنگ هدیه ی یاس بود برای تجدید خاطرات خودش در جمع! و اینکه هیچ کس نمی تونه باور کنه نویسنده یهو مدل رسمی و با وقارشو بی خیال شه و تا به سازمان گسترش و نو سازی برسیم (!) هی بگه ولوم بده بابا ولوم بده! و غیر منتظره ترین اتفاق جهان افتاد! اونم اینکه ما توی بوف داشتیم راجع به اون پسره که پریشبا عروسیش بود...
-
ای مستی می ناب ...
پنجشنبه 29 آذر 1386 11:39
تاپ و دامن صورتی تازه از تنور در اومده آویزون به دستگیره ی کمد، کفشا اون وسط ولو. بسته های نقل و پولای روبان زده روی تخت، و منی که نشسته م اینجا دارم ناخونامو می جوم. هیچ کس نیست. داداشه یه نظر برای بلوزش خواست و گه گاه یه صدایی از سمت مامان اینا میاد. و اون پاره جیگر ماست که الان توی آرایشگاه نشسته ... و من تمام دیشب...
-
Ring My Bells
سهشنبه 20 آذر 1386 22:10
فکر کن منی که از ۵ دقیقه معطل شدن الکی عصبی می شم یه ساعت بشینم تو ماشین و انگار نه انگار. دلم می خواد بخاری رو زیاد کنم و گرما بخوره توی صورتم و یاد پارسال همین موقع ها بیفتم. تازه صبح هم سر کلاس یاد سئوال پرسیدن عاطفه سال اول دبیرستان افتادم! کلی با خودم خندیدم. اصلا هم برام مهم نبود حواشی! دیگه اینکه اگه یکی اونقدر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 آذر 1386 08:41
Viva Forever خدای من دوباره هشت و نیم! تصور کن! من واقعا نمی فهمم که چرا اسمشو عوض کردن. اسمشو گذاشتن کافه هنر. خیلییییی وقت بود نرفته بودم. کلی تعجب کردم. تازه دیگه از اون میز گردا که روش رنگی رنگی بود نداشت. کلی هم شلوغ بود. رو در و دیوار هم نوشته بود که خانمهای محترم لطفا سیگار نکشند! و آقایان محترم می تونن خودشونو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 آذر 1386 21:05
دیروز یه دونه از اون روزای سرگردونی پارسال بود. دوباره نویسنده رو دیدم. دوباره تو همین هوای سرد کلی حرف زدیم و راه رفتیم. و من الان بازم حالم خرابه و حرفاش داره مغزمو متلاشی می کنه. کاملا رو به راه و خوشحال و خنده رو بودم. اولاشم کلی حال کرده بود و می گفت چه خوبه که اینقدر خوبی. اما وسطاش مچمو گرفت. گفت اینقدر با...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 آذر 1386 09:42
زنگ زده با همان لحن همیشگی می گوید: باشه آقا باشه، حالا دیگه دفاع ما می شه شما نیا. در کسری از ثانیه از در و دیوار بهانه جور می کنم که الان دیگه دیره. من فکر می کردم که نمی شه بیام. من فکر می کردم اونا اونجان و بد می شه من بیام و من الان دیگه دیره (با همین ادبیات). به حرفام گوش می کنه و می گه بی خیال. گوشی رو قطع می...
-
بدون ویرایش
پنجشنبه 1 آذر 1386 09:48
هر دفعه که اینجا می نشینم یادم می رود که برای انجام پروژه ی سری آمدم اینجا نه کار دیگری از جمله وبلاگ نویسی. اما حس هایم، آن حس های ممنوعی که از حس های غیر ممنوعم شدتشان بیشتر است نمی گذارند صفحه ی اس پلاس را باز کنم و به کارم برسم ... می کشانندم اینجا و آهنگ آرامی هم می گذراند و به جزوه های روی میز پوزخند می زنند ......
-
لبخند خوش بختی ...
سهشنبه 29 آبان 1386 23:01
خدایا شکرت. به خاطر اون لبخنده که امشب روی لبم نشست. از جنس همون لبخندای خوش بختی بود. وقتی احساس از همه جا رونده و مونده شدن بهم دست داده بود و انگار از وسط آسمون یه برادر مهربون فرود بیاد جایی هستم. اون وقته که دیگه همه چیز فراموش می شه. اونقدر مهربونی می کنه که وقتی یه لحظه از ماشین پیاده می شه، اشکام بدون اجازه...
-
من برات بیس میزنم! (با کسر ب)
یکشنبه 27 آبان 1386 19:23
خدای من یه مسافرت خیلی خیلی کوچولوی قطاری با یه قطار خیلی خیلی نچسب و ۷ تا آدم خیلی خیلی بچسب! یه عالمه فیلم قشنگ قشنگ و فرهیخته بازی حتی! با یه لب تاپ با کلاس که شارژش توی قطار کم که نمی شد هیچ، زیاد هم می شد!!! با یه سوغاتی از نوع حاجی فتوحی و یه عالمه روحیه و جیلی بیلی!!! . آهنگ هفته: شلوار ِ جین ام و یک کت مشکی...
-
قاراشمیش
دوشنبه 21 آبان 1386 10:10
اونقد همه چی قاطی پاتی و قاراشمیشه که آدم با خودش فکر می کنه بهترین کار اینه که خودتو بزنی به بی خیالی تا همه ی این موارد ِ قاراشمیش کننده بگذرن! احتمالا تا ۳۰ آبان و اگه تا اون موقع تموم نشه تا سه ماه دیگه. حتی فکر سه ماه دیگه .... بی خیال! . بعد حالا اینا رو بی خیال! این آهنگای نسیم واقعا مسحور کننده ن!!!! برای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 آبان 1386 21:55
موضوع اینه که من وسط این همه امتحان گیر دادم به افغانیا ول کن هم نیستم. . امروز اومدم بگم که اون حرفی که دیروز نوشتم و گفتم رشید تند رو بوده رو پس می گیرم. اون حتی از اینکه بهش بگیم تند رو هم حقیر تر بود. اون یه مرد ابله و نفهم بود که دیدش اندازه ی دید یه مورچه هم وسعت نداشت. چقدر از او و امثال اون که مطمئنم تو ایران...