-
هزار خورشید تابان
سهشنبه 15 آبان 1386 15:09
A Thousand Splendid Suns By Khaled Hosseini هزار خورشید تابان، کتابیه که از خوندنش پشیمون نیستم و حتی خوشحالم. اما دلم نمی خواد به کسی توصیه ش کنم. آدمایی مثل ما که حتی یه ذره از سختی های توی این کتاب رو تجربه نکردیم، واقعا برامون دردناکه خوندنش. . این کتاب قصه ی دو زن رو جوری عمیق تعریف می کنه که خودمو گذاشم جاشون و...
-
کوچ دسته جمعی!
سهشنبه 15 آبان 1386 10:14
بروبچ! . من یه پیشنهادی دارم. ببینین این سایت www.wordpress.com خیلی خوبه! یعنی من می گم بیاین یهویی همه با هم بریم اونجا! خیلی خارجیه اما فارسی هم داره بعدشم کلی قالبای خوب خوب داره! اصن کلا بهتره دیگه! همین این وبلاگامونو با همین نام و اینا می ریم اونجا ثبت می کنیم. یه تنوعی هم می شه! میاین؟
-
نمی دونم کی حرفام راجع به این موضوع تموم می شه
دوشنبه 14 آبان 1386 20:35
سی ثانیه بیشتر نبود که راه افتاده بودم. لاهه زنگ زد گفت که اگه یک ثانیه بیشتر می موندی، می دیدیش. خواستم برگردم. باورت می شه؟ اولش خواستم برگردم. بعدش اما پشیمون شدم. گفتم برگردم که چی بشه؟ که روشو بکنه اونور و بره؟ لاهه گفت تا برسه به ماشینش یه دوری توی کوچه بزن شاید ببینیش. قبول نکردم. این احتمالو دادم که شاید ماشین...
-
... Viva Forever
پنجشنبه 3 آبان 1386 18:30
اینا رو دیروز می خواستم بگم: . شاید خوشبختی همون لبخندیه که ناخودآگاه روی لبام نشست وقتی امروز توی بارون داشتم از روی اون پل جدیده رد می شدم که آقای قالیباف بالاخره زحمت کشیدند افتتاح کردند و راه منو کلی نزدیک تر و بی ترافیک تر می کنه ... وقتی داشتم به مامان فکر می کردم که الان میاد پایین و با هم می ریم بیرون ... وقتی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 مهر 1386 21:32
دارم فکر می کنم چرا نمی تونم روابط و دوستی هام رو مدیریت کنم؟ این همه آدم هستند که یه عالمه دوست دارن و با همه شون هم اون رابطه ی دلخواهشونو دارن. اما من توی همین چند تا دونه دوست خودم موندم. نمی دونم چرا رابطه هام با همه ی دوستام دائما دچار خزون و بهاره. دائم یاد فلانی می افتم و یادم میاد که خیلی وقته ازش بی خبرم و...
-
می نویسم که ثبت بشه
یکشنبه 22 مهر 1386 14:10
ببینین تو خونه ی ما شب جشن گلهاااااس ... نوعروسم مال شما! شاه دوماد از ماس! جای پای دشمن و دوست روی چشم باباااااس! دختر اما دست دعاش به خدا و فردااااس! گل روی تازه عروس، مثه روی ماهه! شاه دوماد مثل عقیق، تازه و تابانه! آره امشب نور چشمم می ره سوی خوووونه! تو چشاشون برق امید، عشقه و ایمانه ..... که جشن امشب جشن عشق و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 مهر 1386 19:29
این کوزه چو من عاشق زاری بوده ست در بند سر زلف نگاری بوده ست این دسته که بر گردن او می بینی دستیست که بر گردن یاری بوده ست
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 مهر 1386 23:53
من گفته بودم که در اوج خواستن خودمو کنار می کشم. به کی ش رو یادم نیست. اما گفته بودم. و حالا الان درست جایی که باید بگویم خاموشم. و این احساس تنهاییست که دارد به من عادت می کند یا من دارم به او عادت می کنم. به جای همت می شود از رسالت رفت. هر دوشان خروجی مورد نظر را دارند. این فقط یک جمله ی معمولی نیست. هزاران معنی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 مهر 1386 00:04
بوی خون، زن بودنم را به رخم می کشد. انگار کن که قلبم هم دارد پوست می اندازد. خستگی ام چند برابر می شود. نا خودآگاه اشکهایم جاری می شوند... همه چیز واقعی و زنانه هستند. حتی بوی این چند شاخه مریمی که چندین روز است در خانه می پیچد ... من اما خسته تر از آنم که بتوانم بوی این گل ها را فراموش کنم. و دختری که بیست و هفت سال...
-
?How could an angle break my heart
پنجشنبه 5 مهر 1386 23:52
و اینکه من از اول تا آخر کلاس به آن دختر قد بلند اخم کردم. طوری که خانم استاد تعجب کرده بود از اینکه ما حرف نمی زنیم با هم! عصبی بودم. از دست این طرح شلوغ عصبی بودم. می خواستم زودتر تمامش کنم. عصبی افتاده بودم به جانش اما هر چه کارم پیشرفت می کرد طرحم شلوغ تر می شد. رو به رویم را نگاه کردم. یک دختر سفید رو داشت کویر...
-
From Maryam ... With Love
سهشنبه 3 مهر 1386 23:13
تو تصور کن که خستگی چقدر می تونه حجیم باشه. وقتی چند تا آدم دوست داشتنی دارن برای تو - برای وجود تو - خوشحالی می کنن و دست می زنن و با چند تا آهنگ در حد جلال همتی توی یک وجب جا یواشکی می رقصن، تو دلت بیرون بخواد. هوای باز بخواد،لبخندای الکیت حوصله ی خودتو سر برده باشن و بقیه انگار که بعد از عمری یه بهونه واسه شاد بازی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 شهریور 1386 01:12
ساعت ۱.۱۱ دقیقه شب. سارا ... همه رو پاک کرد ....
-
خانم جان...
چهارشنبه 28 شهریور 1386 23:21
خانم جان هر سال ماه رمضان که می شد، عصرها ما بچه ها را جمع می کرد و مجبورمان می کرد سوره های کوچک قرآن را حفظ کنیم. کار سختی بود. توپ پر بادمان از یک طرف چشمک می زد و حوض پر آبمان از طرف دیگر.. دلمان را از نگاهمان می خواند. می گفت، دردتان به جانم، این ها به شما آرامش می دهند، وقتی بدی وجودتان را گرفت و سیاه شدید، یاد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 شهریور 1386 00:43
گشتن تو خاطرات بد گذشته مثل هم زدن زباله های بوگندو٬ حال همه را به هم می زنه! . اینو من نمی گم! کرم کتاب می گه!
-
آیا مطمئنیم؟
جمعه 23 شهریور 1386 00:46
تو الان خوابی. بدون لالایی و قصه. یعنی اصلا دیگه دست ما نیست. خیلی وقتا هم که بیداریم می بینیم که خوابیم. می فهمی که؟ من الان باید با یکی حرف بزنم. همین الان. نه یه ساعت دیگه. نه فردا صبح. نه چند روز دیگه. همین الان. من خیلی دوست داشتم این نگرانی رو به یکی بگم. یکی، نه هرکی! این هذیونا همه ش نشانه های اومدن زمستونه....
-
هزار کاکلی شاد در چشمان تو ..
سهشنبه 20 شهریور 1386 22:48
احساس می کنم خیلی بزرگ شده ام. آنقدر بزرگ که دوستانم می گذارند می روند. می روند درس بخوانند، کار کنند، یا مثل این آخری می روند که فقط اینجا نباشند. قدیم تر ها که می شنیدم کسی می رود، می گفتم بیچاره دوستانش! همیشه هم فکر می کردم حالا کو تا ما آنقدر بزرگ شویم که بخواهیم برویم!؟ چمی دانستم بزرگ شدن زمان نمی برد.... چمی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 شهریور 1386 22:06
زیباترین بلندترین اصیل ترین با نعل شکسته هن هن کنان کف به لب بتاز.... ( + )
-
Look Me In My Eyes
یکشنبه 18 شهریور 1386 22:33
این تغییراتی که مشاهده می کنین حاصل چند دقیقه تلاش بی خودی و یک اینترنت ای دی اس ال ساخت شرکت درب و داغان شاتل می باشد. امروز خیلی انرژی بر بود ... کاش می شد لحظه ها را پس گرفت. در ادامه باید بگویم که این نارنجی ها را هر چه تلاش کردم سفید نشدند. خسته ام کردند بی خیالشان شدم. و اینکه آآآآآآآآآای ... حالم بده فردا می رم...
-
تا حال منت خبر نباشد // در کار منت نظر نباشد!
سهشنبه 13 شهریور 1386 10:37
اووووووووووووووووووه کی حال داره این همه حرف بنویسه!؟ خلاصه ی مطلب اینکه من رفتم تنهایی بیرون و کلی بهم خوش گذشت! خداییش اگه می دونستم اینقدر خوش می گذره زودتر از اینا این کار رو می کردم! اوه اوه اون آیس پکه که خیلییییی چسبید! اگر آمدی و نبودم... نمان. ( + )
-
هذیان
دوشنبه 12 شهریور 1386 14:19
کلی دیرم شده بود. از دانشگاه قرار بود برم تجریش. عاطفه قرار بود اونجا منتظرم باشه. قرار بود قبلش بره آرایشگاه برای های لایتی که کلی روش فکر کرده بود! انگار که یه قضیه ی مهم زندگیش باشه. ماشینه مثل لاک پشت راه می رفت و من می ترسیدم که خیلی منتظر بمونه ... قرار بود بریم گالری عارف. بعد از کلی فکر به این نتیجه رسیده...
-
! K h a r e z
سهشنبه 6 شهریور 1386 22:53
احساس خود- بی-دوست-بینی می کنم. یه دوست نزدیک. یکی که احساس کنی همیشه هست. نزدیک از نظر مسافت! همسایه! یکی که اگه همین الان بگی بیا بریم شهر کتاب، سه سوت دم در باشه. یا اگه روسری بخوای کلی ذوق نشون بده که باهات بیاد. یا اگه حوصله نداری بری آرایشگاه، همرات بیاد. یا عصرا قرار بذارین با هم از دانشگاه برگردین. یا صبحهای...
-
مرا به خانه ام ببر!
دوشنبه 5 شهریور 1386 09:52
سهم من این تابستون شد یه حوض آبی با سه تا بوته گل رز کنارش و یه باغچه ی گنده پر از سبزی خوردن و درختای گردو و سیب و زرد آلو. یاد حرف نویسنده می افتم که می گفت آدم وقتی هیچکاری توی تهران نداره (با تاکید فراوان روی هیچ!)، دیوونه س نزنه بیرون! افغانیا اسمای جالبی دارن. یه دختر کوچولوی مو بور رو در نظر بگیر که تنها اشکالش...
-
فیلم بادبادک باز پاییز اکران می شه
دوشنبه 22 مرداد 1386 18:42
( + )The Kite Runner Trailer
-
گه گیجه
دوشنبه 22 مرداد 1386 10:30
نویسنده زنگ زد ... از یه شماره ی عجیب غریب ... حدس زدم باز زده بیرون ... از این شهر پر هیاهو که هی تنهایی شو بین این همه مرم به رُخش نکشه ... گفتم با صد هزار مردم تنهایی، بی صد هزار مردم تنهایی؟ خندید ... گفت تنهایی ِ اینجا بهتره ... چرا من همیشه جلوش ادای آدمای خنگ رو در میارم ... ؟ خدایا نکنه اون موضوع ممنوعه راست...
-
نمی خوای یادت بیاری ، مال هم بودیم با چه حالی!
یکشنبه 21 مرداد 1386 22:42
الان تمام چراغای مودم دارن با هم دیگه چشمک می زنن. و من نمی دونم چرا هنوز اینترنت وصله با این حال! امروز این موضوع که عشق اول هیچ وقت فراموش نمی شه رو درک کردم با تمام وجود وقتی صالی که دو سه روزه اومده با نی نی کوچولوش، حال ِ نی نی کوچولوی آقای فامیل ما رو با احتیاط پرسید. و من تازه می خواستم حالشو بپرسم که اینو...
-
این نیز بگذرد
سهشنبه 16 مرداد 1386 23:11
بذار دستاتو تو دستام. بیا جلو تو بشنو حرفام من تنهام. تو رو دیدم و شدم دیییییوونه. قلب من قدرتو مییییدونه ... قلبمو بردی با خودت. رویاهام حلقه زدن دورت به شوقت. بردم از یادم شب تاااااریکو. تو مهتابی من می شم مااااال تو. به قول نیل خدایا شکرت شکرت. این آهنگه رو خیلی دوست دارم. امروز چند ویراژ می داد و این می خوند و...
-
برای عاطفه ... برای شقایق
یکشنبه 14 مرداد 1386 21:50
دلم تنگ می شود گاهگاهی، برای کسی که دیگر نیست.برای آنی که رفت و دیگر هرگز نخواهد آمد جز به خواب. تنگ میشود دلم برای او که دیگر فقط با خاطره اش باید زیست.لا اقل خوب است که خاطره اش هست... ( + )
-
بزن تار و بزن تار ...
شنبه 13 مرداد 1386 22:01
احساس می کردم فقط و فقط من بودم که می فهمیدم تو بغل دایی گریه کردن یعنی چی ... وقتی بانوی غمگین قصه تو بغل بابام بغضشو شکوند ... بی اختیار یاد روزی افتادم که نسترن از روی سفره پرید و دستش شکست. فرداش با چه افتخاری با اون چشمای شیطونش می گفت از سفره پریدم شکسته ... حالا اون چشمای شیطون پر از بهت بود. بانوی غمگین قصه به...
-
هزار قناری خاموش در گلوی من ...
پنجشنبه 4 مرداد 1386 11:01
آنکه می گوید دوستت دارم دل اندوهگین شبی ست که مهتابش را می جوید ... ای کاش عشق را زبان سخن بود .... بعضی وقتا زندگی می شه عین فیلما. از اون فیلما که ببینیشون یه پوزخند می زنی می گی آخه مگه می شه !؟ و به ریش کارگردان و تهیه کننده می خندی که فیلم به این تابلویی ساختن ... اما گاهی زندگی می شه کپی همون فیلم ِ پوزخند...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 مرداد 1386 00:22
تو اگه حتی توی اوج ناراحتی و یاس فلسفی باشی؛ وقتی یه صدای خیلی بامزه از تو موبایل نسیم بهش بگه که <اس ام اس اومده بی شعور کثافت!!> خنده ت می گیره که آخه نسییییییییییییم! تو به خودتم رحم نداری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟