قسم...

که خون بهای تو خون سیاه جلاد است.... 

امروز برگشتنه با سانی همه ش اینو گوش دادیم. عاشق وقتایی ام که ساکتیمو فقط داریم آهنگمونو گوش می دیم... سانی می گفت از قسم گفتناش خوشش می اد و من پر از خشم شده بودم و برای اونایی که کشته شدن افسوس می خوردم... چقدر وقتایی که تظاهراته وحشتناکه... همه می دونن که این لاشخورا تیر می زنن. و اگه تو رفتی تظاهرات دیگه برگشتنت با خداس... یاد روزی می افتم که با سانی توی پیاده روی بالای میدون ولیعصر خسته از کلاسای پارسه راه می رفتیم و گله به گله لاشخور بود و یهو چند تا دختر شروع کردن به شعار دادن و از اون طرف خیابون چندین تا مرد ادامه ی شعاراشونو همراهی کردن و در عرض سی ثانیه ماشینا بووووووقی بود که می زدن و لاشخورا خوشحال از اینکه از بیکاری در اومدن می دویدن و من فقط یادمه سانیو فحش می دادم که همچین روزی کفشای خانومانه ی تق تقی پوشیده و نمی تونه پا به پای من بدوئه. دست همدیگه و گرفته بودیم و خلاف جهت مردم می دویدیم تا به بالای فاطمی به ماشین برسیم و فرار کنیم.... و اون وسط سانی قسم و آیه میداد منو که شعار نده. و خب من برای حفظ آرامشش و اینکه خودمم ترسیده بودم دهنو بستم. 

که خون‌بهای تو اتمام این زمستان است...  

کاش اونایی که کشته شدن نمرده بودن... کاش این همه آدم بیکس نشده یودن..... 

...  

فردا سیسترم میاد..

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم سه‌شنبه 20 مرداد 1388 ساعت 11:00 ب.ظ

به مناسبت اومدن خواهر یه هووووووووووررررررااااااییییی گنده
....
....
.....
منم هر روز فکر می کنم که کاش نمی رفتن... خون که هیچ اینها ارزش از دست رفتن تار مویی از شما را هم نداشتند...
از بعد از انتخابات و صبح نتیجه ها که انگار شبش با چشم باز خواب بودم و صبح زدم بی بی سی و بعد ... و با بغضی که آماده شدم بروم سر کار و هنوز ماشین رو نیاورده بیرون زن عابر پیاده ای که گفت خانم باورم نمی شه حقیقته که ...
آاااه جایشان خالی است مریمم... خیلی...
عاشق نوشتناتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد