دخترک ایستاده پشت پنجره. لباس قشنگی پوشیده. موهایش را مرتب شانه زده. کمی آرایش کرده. گردنبند زیبایی گردنش کرده. کفشهای قشنگی به پا کرده و . . . منتظر است.
در می زنند. دو زن با یک مرد وارد می شوند. یک دسته گل دستشان است. دخترک نگران است. می نشینند. دخترک می رود چای بیاورد. شیرینی تعارف می کند. میوه می گذارد. مهمانها کمی درباره ی آب و هوا حرف می زنند. کمی راجع به دوری راه. کمی هم راجع به همدیگر اطلاعات می گیرند. و سپس سکوت. کسی حرفی نمی زند و . . . دخترک هم چنان نگران است.
نه پسرک به دخترک نگاه می کند و نه دخترک به پسرک. می روند و . . . دخترک نگران است.
مادر می پرسد: اگر زنگ زدند، چه بگویم؟ و . . . دخترک عصبی ست.
و مادر فکر می کند که، حالا اگر زنگ زدند یک فکری می کنیم . . .
خب طبیعیه...هرکس یه سلیقه ای داره مگه قراره هرکس میره خواستگاری یه دختر قبلش عهد کنه که باید دختره رو بگیره...خوب شاید خوشش نمیاد زوره مگه؟؟!! دی:)))
نه تو هم یه چیزی میشی...نه که من خیلی دست به قلمم خوبه دارم سعی میکنم با توجه به تجربه چندین و چند ساله ام استعدادها رو شکوفا کنم...پی:))
راستی خب پسره که نگاه نمیکرده دختره رو پس چه جوری تصمیم گرفته هومممممم؟احتمالا خیلی مامانی بوده مامانش گفته نه اینم گفته چشم...
چه تحلیلی کیف کردی دو برابر نوشته ات تحیلیلش کردم (یه جورایی بهتره ساکت بشم تا بیشتر از این افتضاح به بار نیاوردم نزدم نوشته ات رو داغون کنم)
بیچاره دخترک که باید وایسه منتظر یه پسر که بیاد خواستگاریش خب حالا اگه هیج امیدی به کس دیگهای نداشته باشه چی کار کنه؟ راستی لینکتو دادم ( با اجازه! )
آفرین به پسره ببین چه جوری تیز نگاه کرده که حتی راوی داستان هم نفهمیده!!
به هر حال اگه دختره نپسندیده میگه می خوام درس بخونم تموم میشه. ناراحتی نداره که!
:(( اینجا چرا انقدر ساکته؟؟؟... بابا بس کنین دیگه... چقدر امتحان می دین...
تنهایی تعطیل بودن اصلا مزه نمی ده :(
حتی شعر خوندنم هم نمی آد... ببین:
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور میبینم که میآیی
ترا از دور میبینم که میخندی
ترا از دور میبینم که میخندی و میآیی
نگاهم باز حیران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
ترا در بازوان خویش خواهم دید
سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
به نظر من اگر بدترین کلمه است... فکر می کنم سکوت یا فکر نکردن سر موضوعی یا تمرکز زدایی در مسایلی که اگر دارند بهتر است...
ببین من الان دست کمی از تابستون ندارم! یه چیزی تو مایه های همون بهار در زمستان!!!
فقط . . .
مثل شمال رفتن که آدم تا دریا رو نبینه نمی تونه حکم بده که اینجا شماله، تابستون بودن هم همینجوریه...
شرط لازم و کافی برای تابستون بودن تعطیل بودنه!... دقت کن! شرط لازم و کافی...
نقض موخر که نمی تونی بکنی... اگه راست می گی بازم به انتفای مقدم ادعا کن !!!
خوش باشی... :)