من دیشب گفتم که میخوام هر روز بنویسم. نگفتم؟؟؟ خب ولی توب فکرم بود که بگم. الان هم واسه همین دارم می نویسم. الان هم باز با تردمیل درگیر بودم. باید براش یه اسم بذارم. حالا بعدا. اول راه رفتنم یهو مرجی اومد و نشد که ادامه بدم. در نتیجه شد فقط ۴۰ کیلو کالری!!!! مرجی بعضی کاراش مثه خارجیاس!!! یعنی وقتی خوشحاله اصلا یه جور از ته دلی خوشحاله ها. عجیییییب. وقتی به آدم یه خبر خوب می ده باید حتما آدمو بغل کنه و فشار بده. عین فیلما!!! به قول مص آدمایی که خارج از اینجا بزرگ می شن یه جوری عمیق می شن. شادیشون غمشون همه چیشون اصن. اگه تعجب می کنن اصلا به ذهنشون خطور نمی کنه که ابراز نکن و اینا. در حالی که این اولین چیزیه که به ذهن ما می رسه. که ظاهرو حفظ کنیم. که کسی نفهمه باطنمون چیه. رو اند. صاف صاف. آدم راحته باهاشون می دونه کی خوبن کی بدن و اینا... بگذریم.
همینا فعلا.