خدایا..

می دونی؟ دایره ی آدمایی که زندانی شدن یا کشته شدن، همین طور داره کوچک و کوچک تر می شه. از ۵ شنبه که مردمو فله ای دستگیر کردن تا حالا دائم تو فکرشم. اسمش اینجاس بین بازداشتی ها. یکی از صمیمی ترین دوستای لاهه بود. بسیار باهوش فارغ التحصیل علامه حلی و بسیار بسیار پاک. یعنی من همیشه برام سئوال بود که این چه جوری تونسته اینقد پاک باشه. دائم دارم می گم خدایا یعنی الان این بچه کجاس؟؟ من که اینقد نگرانم دیگه خانواده ش در چه حالن؟؟؟ یعنی اصن برای مامانش با این همه بلایی که این چند وقته سرش اومده نایی باقی مونده؟؟ صبح زدم به چند گفتم جریان چیه؟ ناراحت بود.. 

  

اینجا رو که می خونم فقط فریاد دارم و بغض. از همون ناشکستنی ها. دستام دارن می لرزن. به طور عجیبی سردمه. ولی لامصب این لبخنده یک دم ما رو تنها نمی ذاره! 

 

پ.ن: یعنی ممکنه یه روزی این آشغالا ما رو رها کنن بذارن زندگیمونو بکنیم؟؟

نظرات 4 + ارسال نظر
حمیدرضا یکشنبه 3 آبان 1388 ساعت 11:02 ب.ظ

رودخانه ها که طغیان کنند . آرام آرام سیل می شوند .
گوش کن . صدایش را نمی شنوی ؟
سیلی در راه است .
باید سیاهی ها شسته شوند ...

سارا دوشنبه 4 آبان 1388 ساعت 08:10 ب.ظ

:(

امیر یکشنبه 24 آبان 1388 ساعت 11:34 ق.ظ

منم بودم بینشون. ..

مریم پنج‌شنبه 5 آذر 1388 ساعت 05:06 ب.ظ

امیر... حالا خوبی؟؟...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد