امروز سر کلاس زبان واقعا خوش گذشت. معلم این ترمو واقعا دوس دارم. یه جور حس تحسین. اما هر چقدر اونجا خوش گذشت برگشتنه با یک نه به هم یخت. و من باز هم سعی کردم فراموش کنم خیلی چیزا رو و حرف بابا یادم بیاد که مهم اینه که به حرف کسی که دوستش دارم گوش می دم. دلم گرفت یه کمی هم اشک ریختم اما بعد یاد گله ای که چند وقت پیش داداشم کرده بود افتادم که می گفت تو همه ش اخمات تو همه. در نتیجه سعی کردم قوی باشم و یادم بره و خنده فراموش نشه. الانم دارم دنیای وارونه گوش می دم چون امروز فهمیدم ازش خوشم میاد آهنگ قشنگیه.
دلم می خواست یکی بود الان کلی باهاش حرف می زدم. خیلی. آدم همیشه که رو موده اینجوری حرف زدن نیست. هست؟ بی خیال. من رفتم گوهر خیراندیش در نقش یه راننده کامیون تماشا کنم.