پمیگفت من این دخترو دوس دارم همیشه می خنده.نمی دونست من به اون که می رسم می خندم نه همیشه .... مگه می شد کسی دو دقیقه پیشش بشینه و نخنده؟ یاد بچگی بخیر. تو اون باغ بزرگ تو اقدسیه من و عاطفه از سر میز شام توی حیاط فقط می خواستیم بپیچونیم بریم ببینیم استخرشون چقدر گوده ... بابا اینا می گفتن قدیما قبل از انقلاب آبش می کرده و اینا کلی توش شنا کردن. هنوز وقتی از جلوش رد می شم میبینم که کلی ایرانیت زدن بالای دیواراش و معلوم نیس کدوم آقازاده توش نشسته، صدای خنده های از ته دل آشناها از پشت اون دیوارای مثل قلعه شده ش رو میشنوم. صدای خنده های کسایی که دیگه این روزا خیلی کم می خندن ... خونه ش هم از تو سپند راه داشت هم از توی خود گارد گلستان شمالی. وقتی مصادره ش کردن هر کاری کردن بهشون یه آپارتمان بدن جاش قبول نکرد. خودش رفت آپارتمان مقصودبیک رو خرید. اون اتاق ته تهیه شد براش خودش. یه حموم داشت توش که کاشیاش تیره بود. به بابام گفت دور وان در کشویی شیشه ای می خواد.... می گفت بچه که بود خونه شون پشت بهارستان بود. اونجا که الان شده بورس کارت دعوت و اینا. از یه کوچه بن بست شروع می شده تا خود میدون. می گفت کلفته هر شب براش قصه می گفته ۷ درو بستی نمکی یکیو نبستی نمکی ..... خبر نامزدی برادره رو عید براش بردیم .... پاشد رقصید ... گفت من تو عروسیشم می رقصم.... تا آخرش که ما اونجا بودیم آواز می خوند. چقدر پارادیزو دعوتمون کردن. چقدر نایب و شمشیری رفتیم روزای جمعه. رستوران میرزایی جاده چالوس ... حالا باید یهویی بفهمیم که پنج شنبه شب که خوابید دیگه پا نشد؟ آخه من چه جوری تحمل کنم؟ چه جوری همون آدم سابق باشم وقتی زندگیم یه چیزی کم داره؟؟؟ یه چیزی که اونقدر توش میزنه نبودش که از کارای روزمره هم بیفتی؟ حالا کی به خواهره و صالی می گفت؟؟؟ عاطفه چی کار کنه که 5شنبه عقدشه و گفتن به هم نزنین؟ چطوری بشینه پای سفره وقتی دنیا یه چیز خیلی گنده کم داره؟؟؟؟؟می گن تمام مراسماش باید تو خونه باشه. مثل مجلس غدیر سال ۵۶ که توی باغ اقدسیه بوده و هنوز که هنوزه بزرگترای ما دارن ازش نقل می کنن. هنوز باور نمی کنم نبودشو. نمی تونم قبول کنم نیست... نمی فهمم اصن. هنوز فکر می کنم که توی اتاق ته تهیه داره تلویزیون می بینه. و وقتی ما میایم خونه ش منو ماچ می کنه می گه من این دختو دوس دارم همیشه می خنده .... مثه اون دفعه که رفتیم فرودگاه دنبالشو وسط فرودگاه بغلم کرد و ماچم کرد و گفت خیلی خوشحاله که منم اومدم....
هی ی ی ی...... دنیا از روز جمعه صب، یه چیز گنده کم داره. و یه چیزی هم توی گلوی منو فشار می ده. خیلی فشار می ده. توی گلوی خیلی از دوروبری هامم فشار می ده. می ترسم که دنیا کم کم خالی شه. عین یه پازل که کم کم تیکه هاش گم می شن.
از اولش که شروع کردن به خوندن .. ترس برم داشت که نکنه این یکی هم رفت ...
خدا بیامرزدش!~
سلام
وبلاگ خیلی زیبایی داری ممنون میشم به وبلاگ منم سر بزنی فقط نظر یادت نره میدونستی که وبلاگت معدن طلاست؟چرا نمیخوای از وبلاگت علاوه بر تفریحی بودنش استفاده مالی بکنی؟ آیا میدونستی از طریق وبلاگت میتونی درامد ثابت ماهیانه داشته باشی و حتی اگه خودتم نخواستی فعالیت کنی از طریق زیرمجموعه هات که تو سیستم عضو میکنی ماهیانه در آمد ثابت داشته باشی؟اینا اصلا کاری نداره و چند دقیقه بیشتر وقتتو نمیگیره.با گذاشتن بنرهای تبلیغاتی سیستم اکسین ادز به ازای هر کلیک که روی تبلیغاتت بشه تا سقف 70 تومان پورسانت میگیری و به ازای هر نفر که به سایت دعوت کنی مبلغ 100 تومان پورسانت میگیری و به ازای هر کلیک که رو تبلیغات زیر مجموعه هات بشه مبلغ 5 تومان پورسانت میگیری.این عالی نیست؟تازه اگرم نخواستی این فعالیت ها رو بکنی میتونی فقط عضو سایت بشی و از ابزار وبمستر فوق العاده سایت برای زیبایی سایت و افزایش آمار بازدیدهای وبلاگت استفاده کنی.که کاملا رایگانه مثل سیستم تبادل لینک و پیلم نما و خبرنامه . میتونی هر روز خودت 1 بار روی تبلیغات متنی و روی تبلیغات گرافیکی وبلاگت کلیک کنی و پورسانتشو گیری.حالا اگه تصمیم گرفتی تا عضو سایت بشی از طریق لینک زیر میتونی اینکارو بکنی: http://www.oxinads.com/?a=2216