من میترسم.من از واژهی رابطه میترسم.من از شکلگیری روابط واهمه دارم.
من از تنهایی بیزارم اما تلاشی هم برای ساختن روابط جدید نمیکنم.خنثی شدهام.از آدمها میترسم.اعتماد نمیکنم بهشان.از دور تماشایشان میکنم اما نزدیک نمیشوم.همه برایم غریبهاند.انگار من از کرهای دیگر آمدهام.
معادلات زندگی بیست سالهام به هم ریخته است.خودم فرو ریختهام.احساس، عواطف و نیازهایم لطمه خوردهاند.در اوج خواستن خودم را کنار میکشم.
وحشتناک است.من دیگر شماها را نمیشناسم :(
:)
:(
:))
:((
:-l
اگه قرار باشه یه روز اسمم دزد بشه ترجیح می دم به خاطر دزدین این بند باشه.
فکر کنم حرف دل همه باشه همه ای که تا حالا از دوستی و رابطه هیچ خوبیی ندیدن.
ایول و صد آفرین... هزار امتیاز می دیم به این عنوان...!
راستی چه تفاهمی...! من هم دیگر شماها را نمی شناسم... ولی وحشتناک نیست... باهاش کنار اومدم...
به همین سادگی.
خوش باشی :)