مداد خودکاراشو مگه می شه یادم بره؟ همونا که ته هموشونو عین بچه های کلاس اولی جویده بود ... دیشب عروس شد. دورشون حلقه زدیم و رقصیدیم. آخرش از شوق گریه هم کردیم! به یاد همون مداد خودکارای جویده شده یی که دیگه هیچ وقت برنمیگردن .... به یاد همه ی اون بی خیالی ها و بچگی ها که اگه همه ی زندگیتم بدی دیگه نیستن ...
دیشب عروس شد .... رفت!
مریم.... عروس شدا... چرا اینقدر نا امیدانه نوشتی..عروس شد...حالا چرا رفت؟؟؟؟؟؟؟ اااااااا(به کسر الف) دختر... مبارکش باشه...خوشبخت بشن ... حالا چرا اینقدر غمگین؟؟؟؟
درکت می کنم من هم همین چند روز پیش پسر عمه ام داماد شد یه احساس خاصیه.
آخی طفلکی... با تقریب خوبی می تونم بگم قسمت سخت قضیه رو رد کرده...! البته اگه فامیل شوهرش اذیتش نکنن !!!
در گیر و دار مراسم و حواشی عروسی، اینکه آدم دووم بیاره و وسطش جا نزنه خودش معنی یک عمر زندگی رو می ده !!!...
اون بی خیالی ها و بچگی ها هم به هر حال تموم می شدن... مسئله اینجاست که بعدش راه سخته رو انتخاب کنی یا راه آسونه رو...!
تولدت کی مبارک می شه؟ خودت باید این برکت رو به تولدت نسبت بدی مریم خانومی.
من شناسنامه ایشو امروز تبریک می گم. تبرک واقعی ش با خودت.
۲ مهر بود به گمانم... نـــــــــــــــــــرگس... به حافظه سبز شما نیازمندیم !
دوم مهر بود ساراااااااااااا!!!
من تازه با یه روز تاخیر اس ام اس ای تبریکات صمیمانه خودم رو ابراز کردم اگه بدونی چقدر تحویل گرفته شدم ... ملوسک و عروسک و عسلکم والی اخر...الان اینقدره ذوق مرگم که گفتم یه بار دیگه اینجا بگم بلکه بازم تحویل گرفته بشم...:))
تولدت شما مبارک خانوم خانوما... تو فامیل ما رسمه تا شش ماه یه میگن تولدت مبارک(الکی) پس یه روز که دیگه چیزی نیست :دی