. . . Playground school bell rings again

مداد خودکاراشو مگه می شه یادم بره؟ همونا که ته هموشونو عین بچه های کلاس اولی جویده بود ... دیشب عروس شد. دورشون حلقه زدیم و رقصیدیم. آخرش از شوق گریه هم کردیم! به یاد همون مداد خودکارای جویده شده یی که دیگه هیچ وقت برنمیگردن .... به یاد همه ی اون بی خیالی ها و بچگی ها که اگه همه ی زندگیتم بدی دیگه نیستن ...

 

دیشب عروس شد .... رفت!

نظرات 6 + ارسال نظر
نرگس جمعه 24 شهریور 1385 ساعت 07:01 ب.ظ

مریم.... عروس شدا... چرا اینقدر نا امیدانه نوشتی..عروس شد...حالا چرا رفت؟؟؟؟؟؟؟ اااااااا(به کسر الف) دختر... مبارکش باشه...خوشبخت بشن ... حالا چرا اینقدر غمگین؟؟؟؟

یاشار شنبه 25 شهریور 1385 ساعت 05:02 ب.ظ http://yashaar.blogfa.com/

درکت می کنم من هم همین چند روز پیش پسر عمه ام داماد شد یه احساس خاصیه.

سارا پنج‌شنبه 30 شهریور 1385 ساعت 01:14 ق.ظ

آخی طفلکی... با تقریب خوبی می تونم بگم قسمت سخت قضیه رو رد کرده...! البته اگه فامیل شوهرش اذیتش نکنن !!!

در گیر و دار مراسم و حواشی عروسی، اینکه آدم دووم بیاره و وسطش جا نزنه خودش معنی یک عمر زندگی رو می ده !!!...

اون بی خیالی ها و بچگی ها هم به هر حال تموم می شدن... مسئله اینجاست که بعدش راه سخته رو انتخاب کنی یا راه آسونه رو...!

آرزو یکشنبه 2 مهر 1385 ساعت 10:02 ق.ظ http://zendegi-e-sagi.persianblog.com

تولدت کی مبارک می شه؟ خودت باید این برکت رو به تولدت نسبت بدی مریم خانومی.
من شناسنامه ایشو امروز تبریک می گم. تبرک واقعی ش با خودت.

سارا یکشنبه 2 مهر 1385 ساعت 01:20 ب.ظ

۲ مهر بود به گمانم... نـــــــــــــــــــرگس... به حافظه سبز شما نیازمندیم !

نرگس دوشنبه 3 مهر 1385 ساعت 03:43 ب.ظ

دوم مهر بود ساراااااااااااا!!!
من تازه با یه روز تاخیر اس ام اس ای تبریکات صمیمانه خودم رو ابراز کردم اگه بدونی چقدر تحویل گرفته شدم ... ملوسک و عروسک و عسلکم والی اخر...الان اینقدره ذوق مرگم که گفتم یه بار دیگه اینجا بگم بلکه بازم تحویل گرفته بشم...:))
تولدت شما مبارک خانوم خانوما... تو فامیل ما رسمه تا شش ماه یه میگن تولدت مبارک(الکی) پس یه روز که دیگه چیزی نیست :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد