فینال جام جهانی 2010

دیشب ما دااااااااااااااااااد می زدیم و بالا پایین می پریدیم و هر چقدر دلمون می خواست جیغ و ویغ می کردیم و شاد بودیم و کسی هم به کارمون کار نداشت. بله درسته داشتیم فینال جام جهانی رو توی سینما استقلال تماشا می کردیم به همراه یه عالمهههههههه جوون و پیر و میانسال و بچه و اینا!!! 

یک طرفم مرجی بود و اون طرفم هم یاس! بعد داداشه بود و علیز (یعنی دو تا علیا!!!) و رض و دو تا از دوستاش. سالن پر از آدم بود و یک ثانیه هم ساکت نمی شد. همه دست می زدن و دااااااد و شعار می دادن و خود خود زندگی بود!  

دو سه ساعت فقط هیجان و فریاد.... و مگه جوونای این مملکت بد بخت دیگه چه چیز خارق العاده ای از زندگی می خوان؟؟؟؟ چرا اینکه دیشب ما برای دیدن فوتبال رفتیم سینما و هر چی دلمون خواست شادی کردیم تبدیل به یک شب فوق العاده شد؟؟؟؟ چرا شاد بودن و هیجان برای ما غیر مجازه؟؟؟ چرا همه عین عقده ای ها وقتی جایی رو گیر آوردن که می شه شاد بود دیگه حتی به ترک دیوار هم می خندیدن و حتی موضوع فوتبال فراموش شده بود؟؟؟؟ دلم دیشب برای جوونای کشورم سوخت. که اینقدر کم شادن. اینقدر کم رو می بینن که شاد باشن.... که برای شاد بودن باید برن توی کنج خونه ها و پارتی ها و یواشکی و ..... چی می شد شبی مثل دیشب هر چند وقت یه بار به صورتهای مختلف تکرار می شد تا یادمون نره وقتی شادیم چه شکلی ایم؟ چه کارایی می کنیم؟؟ صدای قهقه و خنده هامون چه جوری بود.................. 

 

می خواستم کلی از خوشی های دیشبم بگم اما غمی که از درد جوونی های رو به پایان هم سن و سالام به دلم افتاد نذاشت.............. 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد