خسته م

خسته م. منو چند دعوا کردیم. سان رانندگی می کرد و ما سر هم داد می زدیم. خسته م. هممممه ش (با لحن محسن نامجو بخونید پلیز) از دوست دیوونه ش  دفاع می کنه. به من می گه مچکر باش. به قول حُس فک کرده ما خریم. بدم میاد از لاهه. دیوونه س. من به چند می گم این همه پافشاری رو می تونست یک سال و نیم پیش و سر موضوع دیگه ای بکنه نه الان سر یه کلاس مزخرف. چند اما نمی فهمه و می گه مچکر باش. و من نیستم اما طبق معمول کلمه کم میارم واسه دفاع کردن از خودم. من اصلا خلع صلاح مادر زادی متولد شده م. وقتی باید با دلایل کوبنده از خودم دفاع کنم، وضعیت لالمونی برم حاکم می شه. 

خسته م آقا. خسته م. برای اولین بار بعد از این همه وقت از لاهه بدم میاد. 

 

 

مرا نه دولت وصل و نه احتمال فراق 

نه پای رفتن از این ناحیت، نه جای مُقام......... 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
نرگس یکشنبه 30 خرداد 1389 ساعت 04:58 ب.ظ

این بد آمدن جزو همان روند طبیعی است که خدممتان عرض کردم..یهو به خودت میای می بینی دیگه هم بدت نمیاد ازش...خوش ات هم نمیاد... یه لبخند میزنی هر وقت یادش میفتی و دوباره مشغول کار خودت میشی..ببین کی گفتم جوون

مریم یکشنبه 30 خرداد 1389 ساعت 11:18 ب.ظ

فعلا که تمام پیش بینی های تو درست از آب درومده نرگسی!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد