امروز عصر داشتم درس می خوندم که یهو بارون گرفت. دیگه حس درس رفت. پاشدم اتاقمو مرتب کنم و از منظره ی کوه های از بارون سبز لذت ببرم که یهو دلم گرفت و نامجو هم داشت می خوند ای دوای دل ای داروی درد... همدم گریه های شبانه، و خلاصه اشکی بود که می خواست روون بشه که ناگهان تلفن زنگ زد و این یاس بود که داشت پشت تلفن برام سنتور می زد و می خوند حتی: ز بوی زلف تو مفتونم ای گل... ز رنگ روی تو دلخونم ای گل.... الی آخر! و یک کنسرت زنده به علاوه ی یه عالمه تعریفیای مخصوص یاسی منو سر حال آورد....
یه سوال فلسفی:
خانم شما چرا اینقدر درس میخونی؟؟؟؟؟!!!! مگه کنکور ندادی تو بچه جان؟؟؟؟؟!!!!
اتفاقن منم همین سوال برام پیش اومد!
رفقا رفقا آزمون دانشگاه آزاد رو فراموش نکنین!!!!! دیروز دادیمش رفت!!
eeee be salamaty
vali man migam hamun avalia ro ok mishi
:D
che dars khundaniiiiii bah bah ... delam khast alan :D
اها..من واقعا بابت این شفاف سازی تشکر میکنم... حالا که درس نداری تکلیف چیه؟؟؟!! من میگم همه اش بخواب... بعد حسرتشو می خوری ها