ز بوی زلف تو....

امروز عصر داشتم درس می خوندم که یهو بارون گرفت. دیگه حس درس رفت. پاشدم اتاقمو مرتب کنم و از منظره ی کوه های از بارون سبز لذت ببرم که یهو دلم گرفت و نامجو هم داشت می خوند ای دوای دل ای داروی درد... همدم گریه های شبانه، و خلاصه اشکی بود که می خواست روون بشه که ناگهان تلفن زنگ زد و این یاس بود که داشت پشت تلفن برام سنتور می زد و می خوند حتی: ز بوی زلف تو مفتونم ای گل... ز رنگ روی تو دلخونم ای گل.... الی آخر! و یک کنسرت زنده به علاوه ی یه عالمه تعریفیای مخصوص یاسی منو سر حال آورد....

نظرات 6 + ارسال نظر
نرگس جمعه 24 اردیبهشت 1389 ساعت 01:05 ب.ظ

یه سوال فلسفی:
خانم شما چرا اینقدر درس میخونی؟؟؟؟؟!!!! مگه کنکور ندادی تو بچه جان؟؟؟؟؟!!!!

سارا جمعه 24 اردیبهشت 1389 ساعت 08:53 ب.ظ

اتفاقن منم همین سوال برام پیش اومد!

مریم شنبه 25 اردیبهشت 1389 ساعت 03:10 ب.ظ

رفقا رفقا آزمون دانشگاه آزاد رو فراموش نکنین!!!!! دیروز دادیمش رفت!!

hamid reza شنبه 25 اردیبهشت 1389 ساعت 07:42 ب.ظ

eeee be salamaty
vali man migam hamun avalia ro ok mishi
:D

hamid reza شنبه 25 اردیبهشت 1389 ساعت 07:43 ب.ظ

che dars khundaniiiiii bah bah ... delam khast alan :D

نرگس شنبه 25 اردیبهشت 1389 ساعت 10:36 ب.ظ

اها..من واقعا بابت این شفاف سازی تشکر میکنم... حالا که درس نداری تکلیف چیه؟؟؟!! من میگم همه اش بخواب... بعد حسرتشو می خوری ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد