یاس دستم رو فشار می داد و هر چند ثانیه یک بار می گفت دلم خیلیییییی برات تنگ شده بود. و صدایی از دورن من نهیب می زد که کمی احساس به خرج بده!!!! اما کسی به آن صدا توجه نکرد و من هی یاس بیچاره را نگاه می کردم! آدمه دیگه! گاهی بی احساس می شه. طفلک یاش! گفته بودم که پاره ی تنم است و چقدر دوستش دارم؟؟؟ ما رفته بودیم ختم و من در کفِ فک و فامیل فرهیخته مان بودم که در ختم به جای سیاه سبز پوشیده بودند!!!! آن هم در این زمانه ای که دهانت را بو می کنند که مبادا ..... بگذریم!  

 

دیشب تا صبح خواب لاهه را می دیدم. یعنی نه اینکه خودش در خواب من باشد ها! نه! نامرد اهل یه خواب آدم آمدن نبود.... هی خواب می دیدم که مامانم می گوید پاشو حاضر شو الان لاهه می آید باید با هم بروید بیرون! و من همه ش استرس داشتم که بعد ار این همه وقت که می بینمش چیییییییییییییییی بگم؟؟؟؟؟؟؟ صبح که پاشدم تشخیص دادم که به خاطر فکر به پرانتز بوده این خواب!

 

روزهای فرد با معلم نقاشیمان می رویم ورزش و چهارشنبه ها با معلم ورزشمان می رویم نقاشی! من عاشق این دو نفرم. و البته مص اگه نبود دنیا خیلی چیزا کم داشت.....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد