امروز جلوی یاس افتضاح شد. دلم می خواست زمین دهن باز کنه و منو بخوره. مغزم هنگ کرده بود نمی دونستم چی کار باید بکنم. آخر سر هم  پلیس آشغال مملکتمون جریمه م کرد. دلم گرفته. خیلی ناراحتم. کاش یکی بود که دلداریم بده. بهم بگه غصه نخور فدای سرت مگه همینا قبلا اونقدر تو رو حرص ندادن.... اما همچین کسی پیدا نمی شه و همه انگشت اتهام رو گرفتن به سمت من. احساس بی کسی می کنم. شاید واقعا اون جور که باید و شاید بزرگ نشدم هنوز. خسته م. خسته م. خسته م . خسته م. احساس بی کسی می کنم با چاشنی های مختلف دیگه. 

دلم برای قدیم تنگ شده. واسه آدمی که بودم. اون همه محکم اون همه پر هدف. اون همه پر انرژی و فعال. نه مثل الان الاف و بی مصرف و بی خود. کاش لا اقل این کنکور لعنتی قبول شم... دلم قدیما رو می خواد. آخه چه جوری توصیف کنم؟ اون حال و هواهای خوب. اون روزای تکرار نشدنی گذشته............................................................. هیچ کس از درون من خبر نداره. هیجسه هیچکس.........

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد