امشب ف یلتر شکنم کار نمی کرد. و من فهمیدم که بدون اون هیچم! واقعا باید خاموش کنی بری از بس که هیچ جا رو نمی شه باز کرد! 

نمی دونم چمه. فکرم مشغول دوستامه. پرانتز، شُک، عط، یاس، ای کاش می تونستم کارای بهتری براشون انجام بدم جز گوش کردم و گاهی حرفی زدن.. همین الان عط داره باهام اس ام اس کاری می کنه و کلی حرف می زنه اما من هی می گم آخه اینجوری که نمی شه باید ببینمت درست حرف بزنیم. و در دلم به دوستی خاله خرسه ای که عاط در حقش کرد و هر چی منو شُک رشته بودیم براش پنبه کرد فحش می دم. 

سیزده بدر امسال هم مثل پارسال کلی خوش گذشت. اما پارسالی یه چیز دیگه بود. کلی درختا شکوفه های خوشگل داشتن و ما هم کلی عکسای خوشگل گرفتیم!  

همین. خوابم میاد. میرم سعدی به سعی کیارستمی بخونم و بخوابم. شب بخیر.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد