این روزها...

این روزا می رم کتابخونه و درس می خونم. اما خودم بهتر از همه می دونم که این مدل درس خوندن به هیچ دردی نمی خوره. و فقط برای اینکه خونه نمونی و احساس کنی که یه کاری داری می کنی مفیده. اونجا دائم باید چایی خورد (مدلشه!) و از پنجره شهر غبار گرفته رو نگاه کرد و دقیقه یک بار هم برای پس دادن چایی ها به دستشویی مراجعه کرد! اونجا عطیه هست با دنیای پاکش که فقط و فقط دل منو مچاله می کنه وقتایی که گوله گوله اشکاش میان به یاد عشق از دست رفته ش. و شکوفه هست و کتابهای گچ و ماسه و خاک و مهربونی خیلی زیادش و مص هست و دنیای پر از نیماش و بانمک بازی ها نگرانی هاش بابت خونه داری ش و گاهی هم عاطفه میاد با همون دنیای قبلیش فقط کمی اجتماعی تر و من بسیار بسیار کول باهاش برخورد می کنم و اون هم همین طور... اونجا کتاب هست و سکوت و دخترهای عجیب و پسرهای درس خون. و من فقط به روش درس خوندن خودم می تونم بگم درس خوندن تفننی. یعنی جمعه ها و تعطیلات رسمی که نمی خونم. عصرها هم که میام خونه دیگه نمیخونم. و این یعنی عمرا رتبه ی زیر 50 بیارم که تهران قبول شم. 

به سرم زد بریم پینت بال. یاس پرسید و قیمت گرفت و اینا. به چند زنگ زده بودم واسه حال و احوال. چمی دونستم با لاهه س. کلی راجع به پینت بال حرف زدیم و خندیدیم. و آخرش فهمیدم که با اونه. و فکر کن چه دلش گرفته وقتی دیده من فارغ از همه چیز دارم برنامه ی پینت بال رفتن رو میچینم و می خندم و ... حالم گرفته شد.

نظرات 2 + ارسال نظر
سارا چهارشنبه 2 دی 1388 ساعت 11:38 ب.ظ

ای بابا... من الان این پینت بال رو دیدم... چند چه کار بدی کرده (یکی نیس به من بگه تو چی کاره ای این وسط!) به نظرم باید یه سیگنالی چیزی می داد...

باز با این حال چه می دونی که دلش گرفته باشه... شایدم نگرفته باشه...

مریم دوشنبه 7 دی 1388 ساعت 08:21 ب.ظ

سارا جونم کی بگه تو چی کاره ای؟ تو همه کاره ای اصن :) این عذاب وجدان مقوله ی جالبیه من تازگیا بهش پی بردم. راه غلبه هم نداره لامصب یا شایدم من هنوز کشف نکردم!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد