مهم نیست
حسابی سردمه. می شینم تو سابرینا. بخاری رو میزنم. باد گرم می خوره تو صورتم و مطبوع ترین حسهای دنیا بهم دست می ده. سالهاست که گرمای بخاری ماشین خاطرات خوش زمستونای قبل رو یادم میاره. و حتی یادآوری خاطرات بدش هم برام خوشایند می شه. ضبط رو روشن می کنم. سی دی شوق شقایق ها توشه. شروع می کنه به خوندن، با ریتمی آروم و گرم: افسوس که عمری پی اغیار دویدیم از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم




