فکر کن منی که از ۵ دقیقه معطل شدن الکی عصبی می شم یه ساعت بشینم تو ماشین و انگار نه انگار. دلم می خواد بخاری رو زیاد کنم و گرما بخوره توی صورتم و یاد پارسال همین موقع ها بیفتم. تازه صبح هم سر کلاس یاد سئوال پرسیدن عاطفه سال اول دبیرستان افتادم! کلی با خودم خندیدم. اصلا هم برام مهم نبود حواشی! دیگه اینکه اگه یکی اونقدر نروس باشه جلوی آدم، خب با کمال میل همه ی مشکلاتتو فراموش می کنی دیگه. بعد بزرگوار خوانده می شی.. و اینکه من جسارت خیلی کارا رو دارم. از اون مدلیا که می گم اگه الان این کار رو نکنم بعدا حسرت می خورم که چرا؟ و اینکه به قول آقای خواننده لعنت خدا به این سه شنبه ها. و اینکه من عاشق گوش دادنم. و اینکه برگشتنه مثل سه شنبه های قبل توی ترافیک همت، بازم اندی بود که می خوند: اگه نقش قصه ها شی، مه روی قله ها شی، بری و از من جدا شی، اگه باشی و نباشی، نه فقط عاشقت هستم، مرهمی رو قلب خسته م، این تویی که می پرستم، سر سپرده ی تو هستم.
حالا چرا مهم نیست !
واای مریمی الان همین حساتو دارما!