Viva Forever
خدای من دوباره هشت و نیم! تصور کن! من واقعا نمی فهمم که چرا اسمشو عوض کردن. اسمشو گذاشتن کافه هنر. خیلییییی وقت بود نرفته بودم. کلی تعجب کردم. تازه دیگه از اون میز گردا که روش رنگی رنگی بود نداشت. کلی هم شلوغ بود. رو در و دیوار هم نوشته بود که خانمهای محترم لطفا سیگار نکشند! و آقایان محترم می تونن خودشونو خفه کنن ولی! تازه ما قبلش رفته بودیم اسباب بازی فروشی تا ببینیم به نظر آقاهه من چن ساله میام! و آقاهه هیچ عکس العملی نشون نداد و من بردم! تازه هشت و نیم سابق، کافه هنر جدید با ترکاش کیندر می ده! و سالاد ماکارونی هم سرو میکنه به نام سالاد اسپاگتی! و دیگه اینکه .... اممممم .... امروز ۱۳ آذر بود یعنی فردای ۱۲ آذر و یکسال گذشت از روزی که من مردم و البته کمی بعدش زنده شدم! و این قافله ی عمر عجب میگذرد! و اینکه ما رو جون به جونمون کنن باید یه نیکو هم بزنیم دست خودمون نیس! و اینکه ما از انقلاب تا پل گیشا یک ساعت توی راه بودیم و تازه بعدشم من رفتم توی جوب و خدا سلامت نگه داره لاهه رو! و اینکه دل ما شکسته خواهی نبود گلایه لیکن قدحی شکسته زخمی نکند دمی لبانت.
سلاممم
متن قشنگی بود... ::قلب::
. . .
راستی هوای دل من دوباره برفیه...
بیا تماشا که بدجوری منتظرتم هاااا
. . .
روزات برفی ::گل::
کدوم هشت و نیم شده کافه هنر؟ اونی که تو قدس بود؟؟؟؟
خیلی ببخشید ولی تف!... اینا فقط بلدن همه چی رو شخم بزنن... یعنی چرا می گم اینا... باید بگم «ما»... عین گاو باید بگم «ما»... و ایضن یکی از مصارف گاو شخم زنیه... چه ماشاله همه چی به همه چی می آد...
نمی دونم چرا انقدر عصبانی شدم... خدا کنه اونی که تو قدسه رو نگفته باشی... از اونجا یه جورای خفنی خاطره دارم... یه جورای نفس بری... دست به ترکیبش بزنن غیرتی می شم
ایول... من تا حالا عصبانیت این ریختیه سارا رو ندیده بودم..سارا جان من بیا بگو این همونه که تو قدسه سارا یه کم دیگه عصبانی بشه:دی
سارا بی خیال... خاطره ها که به اسم وصل نیست...
اصلاحیه: به جای سارا جان بخوانید مریم جان این شکلی
مریم جان..جان من بیا بگو همونیه که تو قدسه
.
.
در ضمن الان دیدم که تو وبلاگ سارا نوشتی همونه :دی
اها
من دلم برای یک مقدار محسوسی شلوغ کاری وبلاگی از نوع قدیماش میخواد..اینجا رو هم میخوام بکنم پاتوق..گفته باشم:دی
آفرین نرگس خیلی خوبه! من که به شدت پایه م. آقا منم یهو جا خوردم از این عصبانی شدن سارا. باید ببینیم خاطراتش از اونجا چی هست؟ سارا بیا تعریف کن باشه؟؟؟؟؟؟
در ضمن من به نرگس افتخار می کنم. راست می گه خاطره که به اسم وصل نیست. هاااااان؟
تجسم کن سارا یهو گفته : واااااااااااااای خدای من!!! هشت و نیم..نه ...کافه هنر...وای... این چیه... مریمممممممممم... فکر کن..ووای نه سارا...نه اصلا بهت نمیاد... میگم اگه من اسمم بشه صغری همه خاطراتت با من می پره؟؟؟:دی
اوخ آره نرگس! راس می گی. در ضمن. من از کودکی از اسم سارا خوشم می اومده.می شه از فردا به من بگین سارا به سارا بگین مریم که اشباه نشیم؟ اون وقت یهو خاره هامون جاشون عوض نشه؟
اوا خاک عالم! در غیاب من چه نقشه ها که...!!!
اولن که عمرن نمی گم خاطره ام از اونجا چیه، ثانین که اسم فقط یه شناسه اس... حالا مال بعضی ها این شناسه قشنگتره... غصه خوردن نداره که :دی
بعدشم... نرگس جان حالا شما برای گام اول اسمت بشه صغری... تا بعد ببینیم چی می شه :دی
خب مثلا من الان صغری...یا اصلا کبری...:دی
اواااااااااا چطوری صغری؟؟؟؟ می تونم صغی صدات کنم؟ :)
اگه این وسط بین سارا و مریم و نرگس نظر بدم ضایع است. شما به بحث تون ادامه بدین:دی
اونجا که میگی هشت و نیم نیست دیگه !!! صاحب ملک تا دیده کار گرفته عذرشون رو خواسته و اونجا رو کرده کافه و به خاطر جلب بچه های هنر اسمش رو هم گذاشته کافه هنر!!!هشت و نیم رفته خیابون قدس هر جند که اون هشت و نیم برای همه یه چیز دیگه بود..........