لبخند خوش بختی ...

خدایا شکرت. به خاطر اون لبخنده که امشب روی لبم نشست. از جنس همون لبخندای خوش بختی بود. وقتی احساس از همه جا رونده و مونده شدن بهم دست داده بود و انگار از وسط آسمون یه برادر مهربون فرود بیاد جایی هستم. اون وقته که دیگه همه چیز فراموش می شه. اونقدر مهربونی می کنه که وقتی یه لحظه از ماشین پیاده می شه، اشکام بدون اجازه سرازیر می شن پایین ...

یه برادر خوش اخلاق و بی نهایت مهربون که وقتی هیچ راهی برای برگشت به خونه ندارم توی این بارون و ترافیک، میاد دم دانشگاه دنبالم.  یه دستی رانندگی می کنه چون دستش در رفته و با همون یه دست وسط ترافیک برام بشکن می زنه. آهنگای مورد علاقه م یکی یکی پخش می شن و من .... من آروم لم می دم روی صندلی جلوی ماشینی که به رانندگی راننده ش اطمینان دارم و آرامش و خوش بختی رو با تک تک سلول های بدنم حس می کنم ...

برادری که ۴ سال زودتر از من به دنیا اومده و کلی مجبورم کرده باهاش شوت یه ضرب بازی کنم ولی هیچ وقت به عروسکای من دست نزده!! برادری که همیشه بهم شخصیت داده و هر جایی که می تونسته منو با خودش برده تا با خیلی چیزا آشنا شدم ... برادر عزیزی که روحیه ی خیلی لطیفی داره اونقدر که حتی وقتی یکی از ماهیای آکواریوم می میره کلی غصه می خوره...

امیدوارم هر جا که هست، هر جا که می ره، همیشه این همه انرژی و شادیش رو همراهش ببره و خوشحال و موفق باشه ...

خدایا به خاطر خواهر و برادر مهربونی که دارم ازت ممنونم ... خوش بختشون کن :)

نظرات 1 + ارسال نظر
نرگس پنج‌شنبه 1 آذر 1386 ساعت 02:26 ب.ظ

آخیش...چه کیفی داره لبخند خوشبختی این مدلی... دلت هر سه تاتون خوش :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد