موضوع اینه که من وسط این همه امتحان گیر دادم به افغانیا ول کن هم نیستم.

.

امروز اومدم بگم که اون حرفی که دیروز نوشتم و گفتم رشید تند رو بوده رو پس می گیرم. اون حتی از اینکه بهش بگیم تند رو هم حقیر تر بود. اون یه مرد ابله و نفهم بود که دیدش اندازه ی دید یه مورچه هم وسعت نداشت. چقدر از او و امثال اون که مطمئنم تو ایران خودمونم داریم بدم میاد! یاد مجله هایی که مریم پیدا کرده بود روزای اول ازدواجش باهاش بخیر!

.

دوم اینکه مطمئنا هم افغانی خوب داریم هم افغانی بد. یه شعری می خوام بنویسم که مال یه افغانی خوبه. یکی که خیلی دلش از ما ایرانیا و رفتارامون باهاشون گرفته بوده. یکی که اهل شعر و ادب بوده. یکی که گله کرده اما نه به رسم ما تند. به رسم خودشون آروم و مظلومانه.

.

غروب درنفس گرم جاده خواهم رفت

پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت

 طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد

 وسفره ام که تهی بود بسته خواهد شد

 و در حوالی شب های عید همسایه

صدای گریه نخواهی شنید همسایه

همان غریبه که قلک نداشت خواهد رفت

و کودکی که عروسک نداشت خواهد رفت

 منم تمام افق را به رنج گردیده

منم که هرکه مرا دیده در گذردیده

منم که نانی اگر داشتم از آجر بود

وسفره ام که نبود از گرسنگی پر بود

به هرچه آینه تصویری از شکست من است

به سنگ سنگ بنا ها نشان دست من است

اگر به لطف و اگر قهر می شناسندم

تمام مردم  این شهر می شناسندم

من ایستادم اگر پشت آسمان خم شد

نماز خواندم اگر دهر ابن ملجم شد

غروب درنفس گرم جاده خواهم رفت

پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد

و سفره ام که تهی بود بسته خواهد شد

چگونه بازنگردم ؟ که سنگرم آنجاست

چگونه ؟ آه ! مزار برادرم آنجاست

چگونه باز نگردم که مسجد و محراب

و تیغ منتظر بوسه بر سرم  آنجاست

 اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود

قیام بستن و الله اکبرم  آنجاست

مگیر خرده که یک پا و یک عصا دارم

مگیر خرده ! که آن پای دیگرم آنجاست

شکسته می گذرم امشب از کنار شما

و شرمسار از الطاف بی کران شما

من از سکوت شب سردتان خبردارم

شهید داده ام از دردتان خبر دارم

تویی که کوچه غربت سپرده ای با من 

و نعش سوخته برشانه برده ای با من

تو زخم خوردی اگر تازیانه من خوردم

توسنگ خوردی اگر آب ودانه من خورم

اگرچه مزرع ما دانه های جو هم داشت

و چند بته ی مستوجب درو  هم  داشت

اگرچه تنگ شد آرامش همیشه ی تان 

اگرچه کودک من سنگ زد به شیشه ی تان

 اگرچه متهم جرم مستند بودم

اگرچه لایق سنگینی لحد بودم

 دم سفر مپسندید نا امید مرا

ولو دروغ عزیزان ، بحل کنید مرا

 تمام آنچه ندارم نهاده خواهم رفت

پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت

به این امام قسم ! چیز دیگری نبرم

به جز غبار حرم چیز دیگری نبرم

خدا زیاد  کند اجر دین و دنیاتان

و مستجاب کند باقی دعاهاتان

همیشه قلک فرزندهایتان پر باد

و نان دشمنتان هر که هست آجر باد

                                                                                                                                                        کاظم کاظمی 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
حمیدرضا پنج‌شنبه 17 آبان 1386 ساعت 09:58 ق.ظ

خوبه ! خیلی خوبه !
قشنگه ! خیلی قشنگه !

نرگس پنج‌شنبه 17 آبان 1386 ساعت 10:23 ق.ظ

عجب شعری بود مریم... عجب شعری!!!!

امیر ساسان شنبه 24 آذر 1386 ساعت 10:51 ق.ظ http://amirsasan.blogsky.com/

سلام

فوق العاده بود
واقعا لذت بردم

به من هم سر بزن

ساسان

امیر ساسان شنبه 24 آذر 1386 ساعت 10:52 ق.ظ http://amirsasan.blogsky.com/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد