... Viva Forever

اینا رو دیروز می خواستم بگم:

.

شاید خوشبختی همون لبخندیه که ناخودآگاه روی لبام نشست وقتی امروز توی بارون داشتم از روی اون پل جدیده رد می شدم که آقای قالیباف بالاخره زحمت کشیدند افتتاح کردند و راه منو کلی نزدیک تر و بی ترافیک تر می کنه ... وقتی داشتم به مامان فکر می کردم که الان میاد پایین و با هم می ریم بیرون ... وقتی به همه ی بچه ها خندیده بودم که به زور سعی می کردن از یه آدم ِ هیچی نفهم که اسم خودشو گذاشته استاد حل تمرین اشکالاشونو بپرسن .. و اینکه واقعا چرا من برام هیچ سئوالی پیش نمی اومد؟ .... و اینکه دست خودم نیست. بارون که میاد کاملا از خود بی خود می شم ... مثل اون روز که تصمیم داشتم برم خونه اما وقتی نیل رو رسوندم از پاسداران توی ترافیک رفتم فاطمی تا لاهه و چندو ببینم ...

.

این ها دارند شخصیت منو نادیده می گیرند. چر؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ از بلاتکلیفی، هیچ کس خوش نمیاد ...

نظرات 5 + ارسال نظر
سوئیتی پنج‌شنبه 3 آبان 1386 ساعت 06:38 ب.ظ

سلام .چطوری؟.رفتم تو صفحه ی اول بلاگ اسکی وبلاگای بروز شده رو ببینم که از اینجا سر در اوردم .گفتم یه سلامی عرض کنم. خوشحال میشم بیشتر باهم اشنا بشیم.البته منظورم همینطوری وبلاگیه. به هر حال از اشناییت خوشحال شدم. قربانت .
فعلا...

سوئیتی پنج‌شنبه 3 آبان 1386 ساعت 07:04 ب.ظ http://honeey.blogsky.com

یادم رفت ادرسمو بزارم.حالا گذاشتم.
فعلا...

نرگس جمعه 4 آبان 1386 ساعت 11:58 ق.ظ

کی شخصیتتو نادیده گرفته؟؟ بگو بیام نادیده اش بگیرم:دی

سارا شنبه 5 آبان 1386 ساعت 04:35 ب.ظ

منم از بلاتکلیفی خوشم نمی آد... ولی به هر حال یه مرحله ی گذاره...

میس یو :*

مریم شنبه 5 آبان 1386 ساعت 06:58 ب.ظ

واای مریمی نمی دونی چقدر دلم برای راه رفتن زیر بارون تنگ شده. اما می ترسم، می ترسم از دلتنگی ای که سراغم بیاد که نمی دونم برای چی هست؟ برای کی هست؟...!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد