! K h a r e z

احساس خود- بی-دوست-بینی می کنم. یه دوست نزدیک. یکی که احساس کنی همیشه هست. نزدیک از نظر مسافت! همسایه! یکی که اگه همین الان بگی بیا بریم شهر کتاب، سه سوت دم در باشه. یا اگه روسری بخوای کلی ذوق نشون بده که باهات بیاد. یا اگه حوصله نداری بری آرایشگاه، همرات بیاد. یا عصرا قرار بذارین با هم از دانشگاه برگردین. یا صبحهای جمعه برین پارک. یا برای هر برنامه ی فرهیخته بازی یا تفریحاتی پایه ی هم باشین .... دارم نشونی های عاط رو می دم؟ بهش عادت کرده بودم ... به اینکه وقت و بی وقت، هر وقت خواستم بهش زنگ بزنم. به اینکه بگم حال ندارم فلان کار رو کنم بگه غلط کردی پاشو با هم بریم. می دونم که اگه یه روزی برگردیم دیگه هیچ وقت نمی شه به همون خلوص با هم رابطه داشته باشیم. یاد یک دونه از این روزای تنهایی و بی دوستی که بیفتم کافیه تا وجودم پر از نفرت شه. لابد شقایق هم نسبت به من چنین حسی پیدا می کنه. نه؟ از رابطه ی دوباره با اون هم بدم میاد.

یادش بخیر عید پار سال یه روز صبح که رفته بودیم پارک یه پسره اومد گفت می شه با من بدمینتون بازی کنین؟ گفتیم نه! تا دم خونه ی عاط اینا دنبالمون اومد. از ناچاری سر کوچه شون وایسادم گفتم آقا ما داریم می ریم خونمون شما کاری دارین؟ گفت میخواستم اسم اون خانوم (عاط) رو بدونم! اسمو گفتیم! ایمیلشو داد! رفت! ایمیلش دات دوچلند بود! تا مدتها سوژه ی ما بود این ماجرا! عاط می رفت می اومد می گفت الان اگه ایمیل زده بودم دوچلند نشسته بودم! دلم تنگ شده برا اون روزی که حس و حال متون نداشتم. نمی دونم عاط از آسمون انگار فرود اومد وسط دانشگاهمون و به خودم اومدم دیدم با نین و نیل رفته سر کلاسم برام حاضری بزنه و من ولو شدم یه جا برا خودم استراحت می کنم! بعدش تا تجریش حرف زدیم و سرزنشم کرد که چرا به ساس رو می دیم و اون نمی فهمه و اشک منو در آورد و برام بستنی خرید از لادن ... و تا خونه شون توی تاریکی ترسون پیاده رفتیم....

اه. اصلا اینا رو ولش کن. آقا من می خوام برم خارج (خارِز!)

نظرات 4 + ارسال نظر
سارا چهارشنبه 7 شهریور 1386 ساعت 10:19 ق.ظ

این چیزی که به عنوان دوست توصیف کردی رو باید به کارخونه سفارش داد مادموازل!... دیگه داره می شه بیست و خورده ای سالت! خودکفا باش دختر...! دوست یعنی یکی که آدم براش مایه بذاره... نه یکی که برات مایه بذاره...

اینجوری که تعریف کنی، می بینی همچین زیاد هم دلت دوست نزدیک نمی خواد!!!

سارا چهارشنبه 7 شهریور 1386 ساعت 10:20 ق.ظ

خارز هم هیچی پشتش نیس به خدا... همه اش بی فرهنگیه و بیگانگی و دق کردن... به خدا!

نرگس چهارشنبه 7 شهریور 1386 ساعت 03:17 ب.ظ http://azrooyesadegi.blogsky.com

الان چون سارا از هوش سرشار من تعریف کرده جو مرا اخذ نموده لذا اعلام می نمایم که ...که...
اینا رو نوشتم بعد دیدم هیچی ندارم واسه اعلام کردن..اما چون از جمله ای که تایپ کردم خوشم میاد یه جورایی پاکش نکردم...
میگم بی خیال... دوستیه دیگه... اگه تا ابد بمونه که ما میریم قاطی افسانه ها (عجب حرف مفتی...) برنامه هفته دیگه رو فعلا جور کنیم تا دوستی امون بهم نخورده ؛) :دی

حمیدرضا پنج‌شنبه 8 شهریور 1386 ساعت 10:40 ب.ظ http://3noqte.blogfa.com

من پایه ام ! :دی بیایم بغل خونه تون خونه بخریم ؟! فقط آرایشگاه رو نیستم این یکیو دیگه دورشو خیط بکششش ... :)))
خارززز ؟ کجا به سلامتی ؟! :-*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد