مرا به خانه ام ببر!

سهم من این تابستون شد یه حوض آبی با سه تا بوته گل رز کنارش و یه باغچه ی گنده پر از سبزی خوردن و درختای گردو و سیب و زرد آلو. یاد حرف نویسنده می افتم که می گفت آدم وقتی هیچکاری توی تهران نداره (با تاکید فراوان روی هیچ!)، دیوونه س نزنه بیرون! افغانیا اسمای جالبی دارن. یه دختر کوچولوی مو بور رو در نظر بگیر که تنها اشکالش این بود که آدم دلش می خواست بگیردش صورتشو خوب بشوره! اسمش شبستان بود. اوووووووخی! چقدر اسمشو دوس داشتم. ظاهرا در نبود من قرار مدار هایی در دست تنظیم بوده که .... ! آقا هفته ی دیگه بریم. خب؟ صبح بریم دیگه سارا یه روز مرخصی بگیر! آخه شب کمه! از دست شما آدمای مفید! (الان سارا رسما فحشم می ده!). باشه پس؟
نظرات 3 + ارسال نظر
سارا دوشنبه 5 شهریور 1386 ساعت 12:18 ب.ظ

حالا شاید تا هفته ی دیگه انداختنم بیرون... خدا رو چه دیدی!

نرگس دوشنبه 5 شهریور 1386 ساعت 01:03 ب.ظ

همینو بگو...ادم اینقدر مفید ایششششششششششششششش... هفته دیگه هر موقع بگید من میاما...گفته باشم.... فقط شنبه یکشنبه سه شنبه بعد از ظهر نیستم به کل ... این بود برنامه من :)... سارا اگه نشد بگو بیایم شرکتو بریزیم بهم بعد تو بگو ما دوستات بودیم اونوقت مطمئن باش بیرون ات می کنن

سارا چهارشنبه 7 شهریور 1386 ساعت 10:18 ق.ظ

:)) نرگس تو باهوشی...! واقعن باهوشی!

هیچوقت شک نکن این دیس ریسپکت... جدی می گم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد