هزار قناری خاموش در گلوی من ...

آنکه می گوید دوستت دارم دل اندوهگین شبی ست که مهتابش را می جوید ... ای کاش عشق را زبان سخن بود ....

بعضی وقتا زندگی می شه عین فیلما. از اون فیلما که ببینیشون یه پوزخند می زنی می گی آخه مگه می شه !؟ و به ریش کارگردان و تهیه کننده می خندی که فیلم به این تابلویی ساختن ... اما گاهی زندگی می شه کپی همون فیلم ِ پوزخند برانگیز ... نمی دونی سر و ته ماجرا کجاس، کی به کیه؟ چرا این جوری می شه؟ ....

امضا: دختری که زندگیش شبیه فیلمها شده بود.

پ.ن: یه چمدون یه نفره. من زدم به کوه و دشت.

نظرات 1 + ارسال نظر
یاشار دوشنبه 8 مرداد 1386 ساعت 12:38 ق.ظ

برو خدات رو شکر کن شبیه شخیصت های داستان فهیمه نمی دنم چیچی نشدی که من یکی رو دیدم که شده بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد