خیلی چیز خاصی نیست. اینکه مثلا بیای بشینی و یه چیزی هم بذارن جلوت و بخوری و بعد بخوای ببینی چه جوری می شه دوست داشتن رو هجی کرد. اما ترجیح بدی راجع به فلان چیزی که خوندی و جالبه حرف بزنی یا درباره ی چیزایی که تو همین مایه ها می شنوی فکر کنی. بعد دقیقا از چیزی که می ترسی سرت بیاد و فلان معلم بزرگ که تا حالا فقط ازش یه اسم و کلی خصوصیت می دونستی رو ببینی و ....

 

خیلی چیز خاصی نیست ... یعنی اصلا نمی تونه چیز خاصی باشه. اینکه مثلا 5 نفری که اصلا نمی شناسیشون بیان و باهات دست بدن و تحویلت هم بگیرن. و تو هم که اهل کم آرودن نیستی! همه ی بهت هاتو نگه می داری برای بعدا. و خدا خدا کنی که این معلم بزرگ بره ...

 

اصلا چیز خاصی نیست. فقط ما ترجیح می دیم راجع به چیزایی که خوندیم و جالب بودن حرف بزنیم تا بخوایم دوست داشتن رو هجی کنیم.

 

 

آره ... این جوری بهتره.

نظرات 2 + ارسال نظر
نرگس سه‌شنبه 13 تیر 1385 ساعت 02:10 ب.ظ

خیلی باحاله که مقوله "دوست داشتن" واسه آدم اصلا تو مایه چیزایی نباشه که راجع بهش خوندی و یا جالب بوده... خب اینم یه جورشه...حالا کجا رفته بودی خانوم خانوما... خوبه بعد ازتعطیلات اگه معلم انشا تون :))! پرسید : تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟؟" با اعتماد به نفس بالا بنویس : " با معلمین بزرگ" :))

خودم سه‌شنبه 13 تیر 1385 ساعت 03:45 ب.ظ

رفته بودم نادری .... بدون تو / بدون سارا ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد