حذف شد ...

---------------> برگردونده شد ...

سلام بچه ها ... سلام دوستای مجازی و نیمه مجازی و واقعی من! سلام ... قبلا هم گفتم اون پایین مایینا که دلم تنگ شده براتون ... الانم می گم ... آره دلم خیلی تنگ شده براتون ... حتی برای تو سارا که بعد از عید این همه دیدمت ... حتی برای تو ... دلم برا خیلی چیزا تنگ شده، برای خیلی چیزایی که بود و الان نیست. می دونین؟ همیشه که دل تنگی برای عدم وجود فیزیکی آدما نیست ... مگه نه؟

دلم تنگ شده برای اون همه شور و اشتیاقی که داشتیم و الان دیگه نداریم ... می خوام بی پرده حرف بزنم ... شاید یه کم زیادی ... نمی دونم.

دلم تنگ شده برای اون ای میل سارا که نمی دونم چرا مطمئنم دیگه مثل اون به دستم نخواهد رسید ... اونی که کلی حرف و دردودل توش بود ... یادته سارا؟ ... نرگس تو چی؟ یادته من بهت گفتم که تحقیر شدم ... و تو گفتی که من همه ی حرفاتو از اول می خونم ببینم کجاش بوی تحقیر شدنو می ده ... یادته گفتی اینا تحقیر نیست ... یادته یا نه؟ ... سورنا تو که باید خوب یادت باشه چقدر غرغر و دردودل و بدبختی نوشتم تو چند تا ایمیل و تو هم با وجود اینکه همه شون فقط یه سری زر زر و حرف مفت بودن، جواب می دادی ... اون وقت من می بالیدم به اینکه تنها نیستم! ... اینکه تنها نمیشم ... هی هی هی ... وقتی اشکان می اومد تو مثل مریم می گفت وقتشه که برگردی ... من حس می کردم خیلی خوش شانس تر از آدمایی ام که این دوستای مجازی رو ندارن ... وقتی ترانه هات رو میفرستادی من یه جورایی احساس خودبزرگ بینی بهم دست می داد! ... می فهمی؟ ... امیدوارم بفهمیم ... ..... یادش به خیر وقتی سه ساعت تمام با مریم چت کردم و همه ی اون چیزایی که تو دلم بود رو ریختم وسط ... آخ مریم چقدر صبوریت دوست داشتنی بود و هست ... آخ مریم ... تو روزنه ی امید بودی دختر ... اما الان سکوتی ... یه سکوت بزرگ ... آخ مریم ... هی سارا یادته؟ این آخ مریم رو تو اون ایمیله چندین بار نوشته بودی ... چندین بار ............ و یاد اون وقتی که نرگس تو وبلاگ یاشار نوشت تازگیا لینکتو تو وبلاگ دوتا از بهترین دوستام دیدم! این یعنی کارت درسته یاشار! تاییدت می کنه نرگس! اما همون موقع ها بود که هی من می اومدم کامنت می ذاشتم که یاشار نمی فهمم! توضیح بده! و تو می دادی ... بعد خسته شدم ... یا کامنت نمی ذاشتم ... یا یه جوری می ذاشتم که کسی نفهمه نفهمیدم ... البته می دونی که نه برا همه ی نوشته های واقعا دوست داشتنیت ///

حالا دلم خیلی گرفته ... خیلی ... ماها باهم جای خوبی رو درست کردیم ... لحظه هایی رو ساختیم که خودمون بودیم ... خود واقعی مون ... اما الان نیستیم ... نه؟ ... نیستیم ... همه جوره نیستیم ... من دیگه از اون دردودل ها از سارا نمی شنوم ... دیگه وقتی از نرگس می پرسم خوبی ترجیح می ده بگه آره خوبم ... فاصله ها خیلی زیاد شده ... خیلی ... منم دلم گرفته ... خیلی./

گفتم می خوام بی پرده حرف بزنم ... نمی دونم از وقتی خیلی با هم دیگه آشنا شدیم فاصله ها شروع شد یا از کی ... نمی دونم ... فقط یه حسی بهم می گه اگه برا هم بیشتر ناشناس مونده بودیم اینجوری نمی شد ... نمی دونم شاید دارم زیادی تند می رم ... شاید هنوز بشه گفت که نه بابا اتفاقی نیفتاده ... خب همه درگیرن ... هر کی یه جور ... هر کی یه مدل ... اما من یه سئوال ساده دارم ... درگیری ها قبلا نبودن مگه ... هان؟ ...

ببخش اشکان! من یکی پایه ی نفس عمیق نیستم ... نخواهم هم شد ...

اینم بگم که من خودمو قبل از همه محاکمه کردم ... اصلا این حس و حال بی خود رو اول از همه از چشم خودم می بینم ... نگین توپید به همه خودشو یادش رفت ...

برای اینکه به سرم نزنه پاک کنم نوشته هامو، یه بارم نمی خونم از اولش ببینم چی نوشتم!

آهای دوستای مجازی ...سکوت نکنین ها ... حرف بزنین ... دلم بدجوری گرفته ...

 بدجوری یعنی بدجوری ها

 

  . . .

نظرات 8 + ارسال نظر
سارا پنج‌شنبه 24 فروردین 1385 ساعت 11:09 ب.ظ

مرسی... اومده بودم حرفام رو «ارسال» کنم...

به هر حال قسمت نبود...

شاد باشی...

نرگس پنج‌شنبه 24 فروردین 1385 ساعت 11:27 ب.ظ

تا حالا دیدی؟؟ ...حتما دیدی...بچه هایی که یه کاری میکنند... و میدونن توبیخ میشن..اونم بچه های خوب ها... خیلی خوب... اونوقت وقتی مامانشون دعواشون میکنه...سرشون رو میندازن پایین...و حتی وقتی مامان میگه سرت رو بگیر بالا و تو چشمای من نگاه کن و بگو چرا اینکار رو کردی... سرش رو بلند نمیکنه؟؟ حتما دیدی... وچون اون بچه خوبه...خیلی خوبه... مامان میخواد که توضیحش رو بشنوه ... اما اون بچه نمیتونه توضیح بده... نه که توضیحی نداشته باشه... که باور کن حرفهایی هست برای نگفتن... و حتی شاید واژه کم میاره اینبار هم...

مهم نیست! جمعه 25 فروردین 1385 ساعت 10:04 ق.ظ

سارا می خوام ازت خواهش کنم ارسال کنی اون حرفا رو ...
خ و ا ه ش ...

یاشار جمعه 25 فروردین 1385 ساعت 12:10 ب.ظ http://yashaar.blogfa.com/

از کجا حذف شد؟

فقط از وبلاگ؟!

مهم نیست! جمعه 25 فروردین 1385 ساعت 12:36 ب.ظ

نرگس ... من فعلا با این حرفهایی برای نگفتن موافق نیستم ... نمی دونم چرا ... واژه ها هم بدجوری باهام پایه ن ...
...

سارا جمعه 25 فروردین 1385 ساعت 08:44 ب.ظ

می گم... شاید بعدا...

سورنا جمعه 25 فروردین 1385 ساعت 09:25 ب.ظ

گفتی زر زر بود؟ ... خب آره زر زر بود ... چون ما کلا حرف نمی زنیم کلا زر می زنیم ... همه مون تقریبا .... تقریبا همه مون .... دل همه مون هم پره ... الکی ... ما هیچی نیستیم ... ولی یه روز می خواستیم دریا بشیم .... خودبزرگ بینی ... حماقت .... هستیم بعضیا بزرگ تر از بعضیا ... ولی بزرگ بزرگه مون هم هیچ پخی نیست .... یه اشکال دیگه هم داریم که تنبلیم .... نه مثل حیوان تنبل حتی که زایشی داره و تکانی ... مثل کدو تنبل .... کدو تنبلی که از بوته هم جدا شده .

یاشار دوشنبه 28 فروردین 1385 ساعت 10:10 ب.ظ http://yashaar.blogfa.com/

می دونی مریم همه ی ما با هم داریم یه چیز رو می سازیم گاهی اوقات فقط آجر نیستیم یعنی پیشرفت می کنیم خودمون تو مسیر ساخته می شیم به یه جاهایی می رسیم که قبلا نبودیم. واسه همین یه موقع هایی دیگه نمی تونیم اون قبلیه باشیم بعد دوباره برم می گردیم بعه همون قبلیه ولی با این تفاوت که یه درجه کامل تر از اون خودمونیم.
پس این کاملا مسلمه که هی رابطه هامون با هم هی تغییر کنه ولی اون چیزی که بعد از این زمان می مونه فقط یه سری رایطه اشت که هر بار محکم تر بار قبل شده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد